« مناجات »
الهی ، شکـرت ای پـروردگارا
ببینم حِکمتـت ، را آشکارا
نـمی دانم چـرا این حکمـت تـو
چرا با مـن نـمی سـازد مــدارا
نمیدانم تو را حکمت چه رنگست
چرا بر طبع مـن ، نَـبْود1 گـوارا
ترحـم در دلــت ،کـی ره بیابد
دلـت نَـبْود کم از، آن سنگ خـارا
طریق حـــکمتـت پنهان نـمودی
به پنهـانـی ببینـم ، آن نگارا2
تو را پنـهان زِ چشـم خـلق بـینم
نـه پنهـانی و نِـی واضح ، بصیرا
نمی شـاید ،تـو را بینــم برابـر
نـه اینجـا و نـه در بلخ و بخارا
شنیـدم وصـف دل نرمـی و لطفت
دلـم بستم به لطفـت، ای دل آرا
ترحـم بر دل زارم ، نـکــــردی
غضـب کردی تو بر من ، ای کبیرا
شمــا ای زاهدان خـاص یــزدان
رضا سـازیدی اش،از من خـدا را
حسن3 گر فاسق وگر زاهد ونیک
رضـای تـو بجویـد ، ای غفـورا
٭٭٭
1- نباشد 2- معشوق 3- نام و تخلص شاعر
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5