« راه دل »
نفس تنگ است و اندر سینه، دل نیست
خداوندا مگر پایـم به گِل نیست
خداوندا سـرِ کارم ، که دارد
همی دانم سـرِ کارم،که وِل1 نیست
خجل2 گشتـم ، زِ کارم شرمسارم
که از کارش به درگاهت خجل نیست
مگر کارم بُـرید از امـر و نهیـَت
چرا کارم به امرت متّصل نیست
تُهی مغـزان دنیا ، خوشـدل هستنـد
مگر آنها صداشان، چون دُهل3 نیست
چه راهی می توان جُستن به سویـَت
که شیطانی در آن ره ،با دغل نیست
کجا جویـم صراط مستقیمـَت
چه اشیائی به دنیا بی بَدل4 نیست
خوشا آنان که باشند در صراطـت
هر آنکس باشد اندر راه دل نیست
بسی دیدم زِ خود خواهانِ خودکام5
عسل گفتن: ولی شهدش عسل نیست
خدایا حکم حق ، حق است و ثابت
تقاضایـش به توضیحِ مَثَل نیست
چه بی آلایـشی ، احکام حق است
لزومش حیله و کذب و دغل نیست
مگر آواره گشتـم من زِ مُلکـت
در اینجا یک نفر ، همراز دل نیست
٭٭٭
1- رها 2- شرمندگی 3- طبل بزرگ 4- به جای آن – نظیر 5- لجوج – متکبر
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
خسرو فیضی 27 اردیبهشت 1399 14:59
. درودها نثارتان باد
. استاد ارجمند و گران اندیش کلک هنرمندتان زیبا
. سروده ای را رقم زده است
. موفق باشید
.