« ابر فیض »
من زِ صحرای تو، یک خوشه بچینم چه شود
از نباتات تو یک میوه ، بچینم چه شود
بی تو یکدم نـتوانم ، بـنشینم چه شود
سایه ی ابر لطیفـت ، بـنشینم چه شود
نظم ارکان جهان ، جمله به دست تو بُوَد
ارتباطـش به یقیناً ، که بـبینم چه شود
سالهایی است ، که بنشسته به فرمان توام
من چه تدبیر کنم، بی تو بشینم چه شود
ابر فیض تو بـبارد ، به دریا و به دشت
شبنمـی گـر بـزند روی زمینم چه شود
گر دعای شب من نیست ، قبولت چه کنم
به نظر می رسد ، آلوده از این خرقه1 شود
در دوصد خوف و رجا ام2،من از آن قدرت تو
قدرتـت ثابت اگر شد ، به یقینم چه شود
فکرم اطراف جهان می نگردد ، قدرت تو
کو ممیز ، که همین فکر سرم زُبده3 شود
حافظ اسرار تو را بر همه ی خلق بگفت:
لازم آمد ،که دیگر باره زِ من گفته شود
من سیلمان نی ام ،اما به مَنت فیض روا است
سایه ی فیض تو افتد ، به جبینم4 چه شود
فیض حُسن تو ، سراسر همه دنیا بگرفت
آن به من گر نـرسد، من که غمینم چه شود
جمله مخلوق ،که دلبسته ی زلف تو شدند
گر به ظاهر ، سر زلف تو بـبینم چه شود
دور تا دور جهان، حُسن5 تو دیدم همه عمر
عاقبت عمر حَسن ،صرف همین نکته شود
٭٭٭
1- لباس کهنه 2- ترس و امید 3- پسندیده 4- پیشانی 5- جمال – خوبی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 21:26
. . درودها
. استاد عالی بود
.