پائیز می آید و عطر مهر را باخودش به تنه های درختها،برگهایشان،دل آدمها و کوچه و خیابان ها میکوبد،
می آید و خیلی آرام قلب تابستان را میکُشد و شهریور را فراری میدهد،
می آید و از لابلای خاطره ها در گوشه دلهایمان رد میشود و تلخی اش را نم نم میریزد و میگذرد!
پائیز می آید و بابی رحمی برگ های مُرده را دست باد میسپارد،
میسپارد به باد و هرکدام را به سمت خانه ای یا کافه ای میکشاند،
یکی می افتد کنار قهوه ای تلخ که با کلی خاطره ترکیب شده،
یکی می افتد کنار پاهای آدمی که یکسالی میشود منتظر پائیز است؛
بی بهانه لبخند میزند و برگ را برمیدارد!
لبخند هنوز روی لبانش جاریست،
زیر لب آرام زمزمه میکند:
آن کدام فصل است که میخواند مهر را؟!
که میداند حرف دل را،
که میخواهد فنجانی قهوه را!
بیا پائیز!
بیا و رها کن پنهان شدن را..!
#آیسان_خاکپور