مادر یا پدر



سالن زیبا وبا شکوه شهربه افتخار بزرگداشت چهره های ماندگار با آراستنیهای گوناگون وگلهای طبیعی آرایش دلپذیری بخود گرفته بود .گوینده با صدای گرم و با واژگانی فاخر و پر معنی چهره های معروف و ماندگار کشوررا بسکوی سخنرانی دعوت میکرد ودرین میهمانی باشکوه که ریاست محترم جمهوری شخصا حضور داشتند جایزه و عنوان درجه یک ودو را همراه دیگر جوایز قدر دانی بدانشمندان تقدیم میکردند وسعی میکردند بدون کمک اطرافیان خود مدالها را بسینه میهمانان دانشمند نصب نمایند. پس از اینکه چند نفر بروی صحنه آمدند وطی سخنرانی کوتاهی از کارهای خود تعریف کرده وجایزه و مدال خودرا دریافت داشتند گوینده نام پروفسور احمد نیک مرام را اعلام کردند: مخترع و مکتشف بزرگ پرفسور احمد نیک مرام حاضران با شورو شوق وبا تمام احساس با کف زدنهای ممتد ایشان را تشویق کردند . پرفسور با گامهای استوار و شوق فراوان بروی صحنه آمد . گوینده با خوشامد گویی ادامه داد . ایشان حتی درسال آخر تحقیق نتوانستند بخانه بروند و شبانروز برای بنتیجه رساندن تحقیقاتشان از خواب و خوراکشان گذشتند وباز حاضران با شور فراوانتر ایشان را تشویق کردند . آقای رییس جمهور پس از نصب نشان درجه ی یک همانجا تصمیم گرفتند نشان ایثاررا نیز بایشان تقدیم کنند . حاضران اینبار بشوروشوق تشویق افزودندپرفسور که با چشمان اشکالود ازشوق بصحنه آمده بود حتی قادر نبود در مقابل این همه قدردانی و تشویق دانشمندان واندیشمندان حاضر در سالن کلمه تشکر را بزبان بیاورد چه برسد باینکه سخنرانی کندو پس از تشکر و تعظیم ودر آوردن صداهای محبت آمیز اما بلحاظ معنی گنگ سکو را ترک کردند. تشویق استاد همچنان ادامه داشت اما بخاطر تنگی وقت گوینده مرتب ضمن عذر خواهی از تشویق کنددگان رابسکوت دعوت میکرد. بهمین روال چند اندیشمند به صحنه دعوت شدند که پس از سخرانی کوتاه جوایز ونشان خودرا دریافت داشتند وهمراه با تشویق و هلهله ی حاضران سکورا ترک کردند نوبت به خانم هماصدر رسید که گوینده اعلام کرد خانم نیکو مرام دانشمند بزرگ زیست شیمی که چند نوع دارو را برای نجات جان انسانها ساخته وآزموده اند بروی صحنه دعوت میشوند. آقای نیک مرام که از تحقیقات همسرشان اطلاع داشتند ولی انتظار حضورشان را نداشتند از شنیدن نام همسرشان تقریبا شوکه شدند چون قبل از ترک منزل از همسرشان خواسته بودند بخاطر علاقه ی مفرط ایشان بفرزند حتما بچه دار شوند و فکر میکردند خانم هنوز گرفتار بچه هستند .خانم هما صدر (نیکو مرام)با تانی ببالای سکو رسیدند درین فرصت میهمانان ویرا با آبشار تشویق روبرو ساختند وایشان درحالیکه سر از پا نمیشناخت با فروتنی عباراتی باین شرح بیان کردند دوستان وهمکاران ارجمند بسیار خوشحالم که نتیجه ی تحقیقاتم ببار نشست وبیماران میهنم و جهان از بهره ی تلاشم شانس زنده ماندن را یافتند . قرار بود این طرح دوساله تمام شود اما بخاطربدنیا آمدن فرزندم چهارسال طول کشید آخر باید بچه ام بدنیامیامد ومن از و برای ادامه ی کارم اجازه میگرفتم مدتی که از تولدش گذشت یکروز بچشمان معصومش نگاه کردم و سوال کردم فرزندم میتوانم بکارم ادامه بدهم شما راضی هستید ؟ بچشمان پر از امید و جستجوگرش نگاه کردم انگار گفت:مادر حد اقلهای زندگیم را فراهم کن هر کاری خواستی انجام بده این بود که من با علاقه اما با تاخیر موفق شدم کارم را بپایان برسانم/ خوشحالم نتیجه ی کارم را مدیون ایثارگری دختر کوچکم نیز هستم.ناگهان صدایش برای ادای آخرین جمله گرفت واشک از چشمانش سرازیر شد اما حاضران با شور هیجان بیشتری بتشویقش پرداختند. ریاست محترم جمهوری هم دچار هیجان خاصی شد ودرجا تصمیم گرفت نشان ایثار را همراه بانشان درجه ی یک بایشان تقدیم کردند . ایشان دیگر نتوانستند محکم و استوار مراتب سپاس خود را بزبان بیاورند و درمیان تشویق حاضران در جای خود جای گرفتند.
دکتر نیک مرام در طول معرفی خانم بتدریج بخود میامد وهمراه آن هم دچار نگرانی و افسردگی وافسوس میگشت . در سر میز شام اقبالی از سوی خانم مشاهده نکردند وبا حالت بیحالی جلسه را تا باخر رساندند و برای اینکه با خانم برخوردی نداشته باشند کمی با تاخیر جلسه را ترک کردند .سر راه دسته گل وهدیه ای برای خانم و دخترکشان خریدند و با قدمهای لرزان وذهنی پر از تردید بطرف خانه راه افتادند در راه افکار درهم و برهم بسراغش میامد وایشان با امیدی کم فروغ که هر لحظه با نزدیک شدن به منزل کم فروغتر میشد پیش میرفتند و سر انجام بدرب منزل رسیدند همینکه تصمیم گرفتند انگشت بر زنگ بگذارند چشمشان بیک یادداشت افتاد آنرا برداشته و با دلهره خواندند بله یادداشت مهر تایید بتمام تردیدها و اضطرابش زد.متن نوشته اینگونه بودهمسر گرامی سابقم شما برای جامعه فردی از خود گذشته و ایثار گر اما برای من و دخترم انسان خودخواهی هستید که برای شهرت وارضای خواست درونت مارا رها کردی/ خدا حافظ/ وقتی دخترمان بزرگ شد میگویم که شما انسان فداکاری هستید مرا ببخش بدرود.
دکتر همانطور که نامه را میخواند پشتش خم و زانوانش سست میشد وکم بود بیفتد که فکری کرد ودوباره جان گرفت گل/ هدیه/ نشانهای افتخار وایثاررا پشت در گذاشت و بدون هیچ یادداشت یا سخنی منزل را بطرف خوابگاه دانشگاه ترک کرد.

4/2/94




کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 376 نفر 573 بار خواندند
کرم عرب عامری (17 /09/ 1394)   | حسن کریمی (14 /10/ 1394)   | علیرضا خسروی (18 /10/ 1394)   | زهرا نادری بالسین شریف آبادی (27 /10/ 1394)   | مهدی صادقی مود (17 /11/ 1394)   | عظیم صوفی (18 /11/ 1394)   | محمد مولوی (18 /03/ 1399)   |

نظر 1

  • کرم عرب عامری   17 آذر 1394 15:41

    سلام گرامیان

    فکر میکنم که امکان نظر بر قرار شده درینصورت لطفا نظر بگذارید


    rose rose rose

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا