عزمی بدار ای دوست، به روح و جان سفر را
وز قافله جدا شو، با جان شنو خبر را
چو با دلت بسنجی، دگر ز هیچ مرنجی
بگذر ز مشق فانی، مختوم بی اثر را
از منزلی گذر کن، بینی ز یار نشانه
نِی نهری که پوید، این باغ بی ثمر را
بر جاده ای قدم نِه، کافروخت جان عاشق
در چشمه ای که شوید، هر سمع و هر بصر را
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
محمد مولوی 25 اسفند 1399 22:34
حسن مصطفایی دهنوی 25 اسفند 1400 06:39
درود ها استاد
بسیار زیبا است
تولدتان مبارک
محمد مولوی 25 اسفند 1400 18:28
محمد مولوی 25 اسفند 1401 00:55