نه حظی بردم از عمرم،نه کیفم کوک دنیا شد
به هر سویی که رو کردم نصیبم رنج تنها شد
به هر سویی دویدم تا که فردایی شود پیدا
در آخر مقصدم امروز دیروزین فردا شد
پی درس و قلم رفتم که ملای وطن باشم
ولی جای قلم داران،قلمدان ساز ملا شد
خدا را در دل سجاده می جستم ولی دیدم
که شیخ سجده داران خود،خدای سجده ما شد
برای لقمه نانی،جای درگاه خداوندی
تمام قامتم پیش کسان تا فرش،دولا شد
به دنبال جوانی تا از سر پیری درآوردم
نصیب من فقط یک حسرت افتاده از پا شد
قلم را دست یاری دادم و از دل سخن گفتم
که بنویسد مرا اما قلم هم خوار و رسوا شد
کنار مردمی اندیشه ام،بی یار و یاور بود
چو رفتم دفتر اندیشه دیروز من وا شد
مثال کاروان،دنبال معنا گشتنم بودم
ولی آن هم لب گوری غریب و تار، معنا شد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
دادا بیلوردی 23 مهر 1398 23:49
مجتبی جلالتی 14 فروردین 1399 12:50
هزاران درود
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید.
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 18:04
. درودها
. استاد سروده ای عالی بود
.