شهداء
امروز که دلم هوای نوشتن کرده است
از پس روز های به هم گره خورده، قلم به دست گرفتم ، قلم ناخودآگاه در دستانم می غلتد و جوهر نگارش از کسانی می گوید که بی دریغ در سکوتی حُزن ،در پس کوچه های معرفت درس رشادت به ما یاد می دهند.
از کسانی می گویم که آرام آرام پله های معرفت را طی می کنند و اقیانوس بیکران شهادت را در دستان خویش گرفته اند
از کسانی می گویم که نور عشق را در درون دریا گونه یشان لمس کرده اند وبا همه حرف و حدیث ها به راه عشق ادامه داده اند و در جا نزدند و درخون خویش محو محو شده اند
آری از شهدا می گویم آری از آنان می گویم که عطر ملائک از بوی تن آنها ست.
بر تابُوت خالی یت می گَریم غریبانه
بر نقشینه نامی یت می گریم غریبانه
هستی تو علم دار این باران ِ خیزانه
جانا محو ساعی یت می گریم غریبانه
مملوِ ز ترانه هایت ،ژاله ی عطرانه
مستانه به ساقی یت می گریم غریبانه
آوازِ غمی نو بر آغوش وطن سر می زد
چشمانِ به ماهی یت می گریم غریبانه
عکسی زدلی بنشسته بر روی دیوار
زین تابشِ باقی یت می گریم غریبانه
#عبداللهی فر _(یأس)
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5