من ازان دم که به دیدار تو دلشاد شدم
شدم از عالم و با ذکر تو اباد شدم
در هوای دل خود جار زدم بهر وصال
دگر از ناله ی ارام خود ازاد شدم
در روان اب دلم ساز وضو ور نه دگر
همچو این بحر نیابی که ز دل یاد شدم
لیلی دیر شدم تا دل و عقلم ببری
چهره ات دیدم و از بهر تو فرهاد شدم
باشد این ورد لبانم ز وصال رخ دوست
چون همان روز که با یک نگه ازاد شدم
دل و جانم به فدای دل اللهی تو
زین دل و دیده چه حاجت که ز شه یاد شدم
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5