توجانا ماه تابانی که از بهرت چو ساحلها
تجلی گشت روی تو همه شب از من تنها
چونان یک گل که در باغی نمایی روی خود بر من
که روی خود بگردانم نشینی در بَرِ تنها
بدان ای دوست صبح و شام کردم ارزویت را
ولی با آن غرور خود زدی هر دم منم منها
نگه دار عشوهای آتشین هر دم خود را
که این رسوای بیدل را کنی آزاد از این ظن ها
گمانم خود نمیدانی چها کردی،با این دل
که با یک دیدنت بستم دو چشمم از همه زنها
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 4 از 5