چشم سیر
غم در دلم همیشه اگر ماندگار بود
شادی به دل نساخت و ناسازگار بود
کوتاه بود دست من از دامنت ولی
چشمم به راه مانده و در انتظار بود
اما سه چار سال جوانی به قریه ای
یک رادیو و والرو،سگ در کنار بود
با یک ترانه،قوری چایی،صدای سگ
شب می گذشت مرغ شبی بر چنار بود
صبحم سر کلاس نبودم به فکر ظهر
مرغی اگر نبود، که دوغ و خیار بود
گلنار بود دختر بابای مدرسه
استاد آبگوشت و گاهی نهار بود
با چشم سیر و طبع بلند معلمی
گویی مرا زمین و زمان بر مدار بود
شکر خدا که بنده وزیری نکرده ام
"جَگوار" اگر نبود مرا عشق یار بود
از یاد برده بود غم روزگار را
در قریه تا "رها"ی تو آموزگار بود
علی میرزائی"رها"
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
ویکتوریا اسفندیاری 20 آبان 1397 06:43
علی میرزایی 29 آبان 1397 23:49
سپاسگزارم سرکار خان اسفدیاری