خسته از دست عقل
بی تو در شهر خود غریبم من،زندگی کردنم غم انگیز است
کرده ام حبس خانگی خود را،دلم از درد و غصه لبریز است
آن که روز و شبش بود یکسان،همه جا بهر او بود زندان
جه تفاوت که در خراسان است،یا به نیریز یا به تبریز است
بی خیالی نموده ام پیشه،خسته از دست عقل و اندیشه
زور و جهل است بر جهان حاکم،گاه داعش و گاه چنگیز است
بالش زیر سر ببین از سنگ،بهره ی کودکان بود از جنگ
نقشه هایی برای محرومان،گاه زیر و گهی روی میز است
نه امیدی از اسمان دارم ،نه زمین و نه از زمان دارم
تا که هر صبح و شام می بینم،آسمان و زمین بلا خیز است
غم مخور شعر عاشقانه بگو،غزل و مثنوی، ترانه بگو
سر بزن نیم شب به خود پرداز،عیدیت با حقوق واریز است
حاصلت ای"رها"ی زیست شناس،بوده از علم تا بدانی که،
وسط استخوان دیافیز* است،دو سر استخوان اپیفیز است*
................................
روز عشاق یا ولنتاین است،کو،کدامین ِ ما انشتاین است؟
عشق بی مایه چون فطیر بود،آش کشکی به دون گشنیز است*
علی میرزائی(رها)
*-دیافیز بخش میانی استخوان های دراز
*-اپی فیز اصطلاحی برای دو سر بر جسته ی استخوان های دراز
*-برای مزاح با دوستان نازنین
علی میرزائی(رها)
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 22:26
. با بهترین درودهایم
. استاد سروده ای عالی بود
.