فریاد به جایی نرسید
دل آواره به غربت سرو سامان نگرفت
کس سراغ از من و از حال پریشان نگرفت
نیم شب ها من و تنهائی و اشک و غم و دررد
مرغ شب هم خبر از دیده ی گریان نگرفت
کودکی ها و جوانی به غم و درد گذشت
جان فرسوده ی من فرصت درمان نگرفت
جان به لب آمد و فریاد به جایی نرسید
آه جان سوز ولی دامن جانان نگرفت
وای بر جمع کسانی که در آن جمع، کسی
تا ریاکار نشد منصب و عنوان نگرفت
ای خوشا مردم دانا و خرد مندی که،
گرگ را بر گله چوپان و نگهبان نگرفت
راه جایی نبرد،چوب لئیمان بخورد،
آن که در گوش،"رها" پند نیاکان نگرفت
علی میرزائی"رها"
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 22:18
. با بهترین درودهایم
. استاد سروده ای عالی بود
.