مقیم میخانه
بهر ما کاش یک نفر می بود،دانه در آسیاب می انداخت
نه که،در دفتر حساب و کتاب،از شمار و حساب می انداخت
تا به دریا زنیم خشک شود،سهم ما جای طوس زُشک شود*
آسمان هم شب تولد ما، پشت هم هی شهاب می انداخت
پا نهادم به باغ یاس سفید،نرسیده به سوسن و رُز و بید
باغبان غنچه های گل می چید،از حسادت گلاب می انداخت
زندگی بی در است و دروازه،کم بها تر بود ز خمیازه
بر سر راه ما به خانه ی بخت،زندگی هی طناب می اندخت
دلبر آمد رخش به ما ننمود،ماه رویی ببین چقدر حسود!
ماه رخسار تا بپوشاند،موی پُر پیچ و تاب می انداخت
بود اندک حقوق ماهانه،این "رها"ی دبیر دیوانه
کاش می شد مقیم میخانه،تا که عمری شراب می انداخت
علی میرزائی"رها"
*زُشک =از روستا های خوش آب و هوا و ییلاقی در 30 کیلومتری جنوب غربی مشهد .
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 20:48
. درودها
. استاد عالی بود
.