ای سایه
بی تو چه کنم ؟
چه چیز بگویم ؟
چه چیز توانم سرود بی تو ؟
چند برگ از یلدای زمس تانیت گفتی
مرثیۀ جنگل سرودی با تمام غمت
از تو ماند یادگار خون سرو
زمین از آ مدنت خوش بود
راهی در پیش یدی گرفتی و آ هی از دل کشیدی
راستی لبخند او با تو چه کرد ای سایه ؟
برای تو مرگ روز آ مد با آ مدن شبگیر
سایه عشق گمشدۀ تو با تو و درونت چه کرد ؟
که بر س نگ چشم او گریستی
آری پرده افتاد اما صحنه خاموش شد
شاید کابوس نیلوفر تو را در خود فرو برد
بانگ دریا به گوشت آ شنا بود
با تمام غمت به سرگذشت تلخت لبخند زدی
و با لبخندت هفتمین اختر تابناک
در وجودت طلوع کرد
وقتی که گریۀ سیب را می سرودی
و مرا از خواب بیدار کردی
وقتی در کوچه سار شب
ترانه سرودی رنج دیرینه بردی
غریبانه آ مدی و سوگواری بهار را به چشم دیدی
و پایداری کردی به پای عشق سربلندت
که چندین هزار امید بنی آ دم به آ ن امید بسته بود
که زندگی نامه انسانیت آ غاز گردد
به عشق و تو باز هم خواهی سرود من ایمان دارم
تهران 4 اسفند1393
از مجموعه اشعار حسرت
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
دادا بیلوردی 11 دی 1397 20:45
درود