♡ تو قانون شعر خوب میدانی
اما افسوس
دیوان چشمانت قانون ندارد.
♡ اگر چشمانت قانون ندارد
خانه ات آباد، بیا
خنده لبانت را برایم قانون کن.
♡ دلِ سنگِ تو
روح شیشه ای من
بند نمی شود
سنگ روی سنگ.
♡ از وقتی خودم ریش درآوردم
دیگر به ریش دنیا نمی خندم.
♡ روح ام سرگردان شد
برای وطن تن تو
صد بار هر روز
گم میشود
روح ام در راه وصال.
♡ آرزویم همیشه این ست
بودنت را
همیشه داشته باشم.
♡ مترسک را از مزرعه برداشتم
ولی هیچ پرنده ای
در مزرعه ی سوخته ام ننشست.
♡ وقتی راه جهنم را نشانم دادی
من راه بهشت را میدانستیم
آنجا که جهنم تو نبود.
#سپکو
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
احمد ودودخواه 28 بهمن 1397 22:53
سلام شعر زیبا سرودید
در هر بند یک کلمه در آغاز و پایان شعر
به زیبایی می درخشد
احسنت
سعید فلاحی 30 بهمن 1397 07:11
درودتان
سپاس از شما
از ویژگی های شعر سکپو همین قضیه است
کلمه ای به عنوان گوشواره و واژه ی اصلی که تنها این کلمه است دوبار در شعر تکرار می شود و بقیه کلمات فقط یکبار
لیلا طیبی 19 اسفند 1397 02:32
درود فلاحی عزیز
افرین باد شما را