■ محبسی است از عشق؛
دستهایت
شیطانی در خود نهفته
چشمانت
بازیگوش!
و لب هایی که می شکند سکوت را
پر از گنجشک هایی
که به عشق
خوشبین می سازند
مرا.
■ به دستهایت حسودی میکنم،
و تمام چیزهایی
که تو دست می گیری
تار و پود لباس هایت
دکمههای پیرهنت،
لاک ها،
روسری ها،
و کفش هایت!
من،
به کلماتی
که می خوانند چشمهایت؛
حسودم...
■ تا دلت بخواهد
برایت شعر نوشتم
پایان همه ی آنها به تو می رسد!
خوشحالم؛
گرچه، چند بار بغض کردم
پشت پرچینِ نقطهچینها…
■ خورشید را
تو در کولهپشتیات پنهان کردی
که جهان
را چنین تاریکی ست؟!
■ نام ات در دهان مردمان شهر
پر شده،
چگونه نام تو را
بکشم بیرون
از دهانشان؟!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5