دامان سحر
تا که بر لطف و عطای تو نظر داشته ام
دست از هر چه بجز مهر تو برداشته ام
آسمان محرم راز است و خودت میدانی
همه شب دیده به دامان سحر داشته ام
داده ام در پی سودای تو ای عشق ببین
همه ی دار و نداری که... مگر داشته ام!
به مکافات گناه ام تو مگر یار شوی
بسکه در بارگه ات دیده ی تر داشته ام
از همان لحظه که تقدیر مرا گفت غمت
من ز پیمان تو ایدوست خبر داشته ام
شوکران غم هجر تو چسان بر تابم ؟!
زانکه از روز ازل شیر و شکر داشته ام
همچو معصومی اگر شعله به دامن دارم
شکر ایزد که از این کوچه گذر داشته ام
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 14:31
. درودها
. استاد گرامی سروده ای زیبا بود
.
مسعود مدهوش 17 اردیبهشت 1399 19:05
درود بر شما استاد گرامی
زیبا سرایشی است