تو را با باد می بینم!
گهی با ابرهای فصل باران!
و یا با قاصدک های مهاجر!
نمیدانم...!
چه میگویند با تو، آن پیامبرهای خاموش مسافر؟!!
*
من از شوقِ شنیدن
گاه در بالا بلندای غریبِ قُلّه ای
دامن ابرِ سپیدی را گرفتم.
یا که در پایین دست
در درًه ای نا آشنا
گرِهِ لابه به مویِ مُضطَرِ بااد زدم.
*
من از شوق شنیدن
گاه در گوشه ی دِنجی،
-آراااام-
در حریر سمعک یک قاصدک
لبِ نجوا به تمنّا بُردم.
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 4 از 5