نمازگزار و مجنون

روزی مردی درگوشه ای ایستاده بود و نماز میخواند مجنون در حال و احوال لیلی بود که از روی سجاده ی آن مرد نماز
گزارعبور کرد ناگهان مرد نماز گزار نمازش را قطع کرد و به دنبال مجنون افتاد و یقه ی پیراهن مجنون را گرفت
گفت : ای مردک نمی بینی من با عشق خود خلوت کردم که خلوتم را بهم میزنی مجنون خنده ای کرد و به مرد نماز
گزار
گفت : عشق تو کیست مرد نمازگزار فورأ جواب داد عشق من خدا است مجنون با صدای بلند خندید و گفت : من که
عاشق بنده ی خدا هستم تورا به این بزرگی در حال نماز ندیدم تو چطور میگویی که عاشق خدا هستی من به دنبال من
افتادی.



طنزتلخی است این روایت نمازگزار و مجنون که بسیار پیام دارد امیدوارم مورد رضایتتان قرار بگیرد.




رسول مهربان

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 644 نفر 1467 بار خواندند
محمد مولوی (05 /02/ 1399)   | اکرم بهرامچی (23 /06/ 1399)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا