دو چشمانش پر از اشک و دو دستش هم پر از پینه
به جز آزار و بی مهری به خود چیزی نمی بینه
تمام آرزوهایش شده یک روزِ بی اجبار
برایش مثلِ رویا شد که امروزش نشه تکرار
تمامِ فالهایش را به نام درد معنی کرد
تمام حاجتش این بود که او هم کودکی میکرد
سزای کودکان این نیست که از آوارگان باشند
فقط حق بر همین است که شبیهِ کودکان باشند
برای شهر ما بد شد بگو تا کی کنیم انکار
نداریم چاره ای اصلاً برای کودکان کار
صدای اعتراض را از نگاهِ کودکان دیدم
از این قانونِ بی قانون هزاران بار ترسیدم
بدان این شعر مرهم نیست برای غصه ی کودک
فقط کردم ادای دِِین اگر حتی کمی کوچک
رسول مهربان
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
سعید فلاحی 09 اردیبهشت 1398 12:41
درودتان
احسنت شاعر جان
موفق و موید باشید انشاالله
شادکام باشید
رسول مهربان 09 اردیبهشت 1398 18:25
جناب فلاحی دوست شاعر من تشکر میکنم از لطفتان برقرار باشید