گُل مهشید..............
پریشان گشته ام از عشق تو امّا، پشیمان نه
پُر از تشویش گردیدم ولی ،خالی ز ایمان نه
همه عمرم ز فقدان مَه روی تو آخر شد..
شدم آواره کوی تو امّا ، خانه ویران نه
شب وروزم همه درحسرت وصل تو باطل شد
شکست این قلب خونینم ولیکن ،عهد و پیمان نه
منم مجنون ترین دلداده ناز گل مهشید........
سر بی نان نهادم بر زمین،بی ذکر جانان نه
برای من که بی پروا دهم جان در ره محبوب
هراسی دارم آیا از خروش یکه تازان؟ نه....
وصالت پیشکش، حتّی به رویای تو ، می بالم
خیال تو شود آیا ،،نصیب باده نوشان؟؟؟؟ نه..
زمان بگذشت و اقبال من ژولیده حسرت شد..
به جز نسیان یاد تو نگردیدم هراسان ،،نه ..
علی احمدی (بابک حادثه)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5