3 Stars

افسانه راستین

ارسال شده در تاریخ : 11 اسفند 1397 | شماره ثبت : H947487


افسانه راستین

این که میگم قصّه و افسانه نیست
حدیث جعلی یا که یک نامه نیست

عین حقیقته ،خدا شاهده
همون خدایی که میگن واحده

حکایت شکست قلب مرده
صداقته آره یه ریزه سرده

توی محلّه گلهای لاله
روزای گرم و شبای بهاره

کنار خونمون یه معبدی بود
دختری داشت دست و دلش یکی بود

دختر همسایه ما نجیب بود
چشمای آبیش با دلم رفیق بود

دیوار به دیوار اتاق عشقم
من بودم و فقر بود و رقیب بود

غروب می شد پشت کلاسِ درسش
چادر مشکی و حیا و ترسش

می گفت سلام خوبید ؟؟مادر چطوره؟؟
آبجی قراره شله زرد بیاره؟؟

هفته بعد تولّده خونمون
علی آقا میای به آشیو نمون؟؟

ریاضی و هندسه وای چه سخته
نامه ای که داده بودی رو تخته

جواب بابام منفی و اَخمش براست
مامان ولی میگه همه چی روبراست

یکی میگه چیز خوره این دختره
یکی میگه با همسایش میپّره

سخته برام اینجوری حرف شنیدن
سخته برام دیگه تو رو ندیدن

چیزی بگو تا که دلم قُرص باشه
خیالم از عاشقی راحت بشه

وعده وعید می دادم و پر غرور
داد می زدم چشم حسود بشه کور

فردا همون آش و همون یه کاسه
بعله برون اونم در مغازه

قصّه عشق و عاشقی درازه
غصّه تنها موندنام فَرازه

آی آدما بیاین قرار بذاریم
یارمونو هرگز تنها نذاریم

یه روز غروب دیدم توی کوچمون
آیینه و شمعدون میبرن با گلدون

چراغونی کردن روی تیر و تخته
آب پاشیدن رو هر چی سنگ سخته

خورد شدم توی سکوتی مبهوت
یهو یکی گفت بکش کنار زود زود

سلامتی عروس‌ خانوم و داماد
دست بزنید همگی بشین شاد‌شاد

دایره و تار و دف و کمونچه
حنا بیارید لباس عقد و خنچه

کل کشیدن،، کف زدن و رقصیدن
آه ای خدا به اشک من خندیدن

گلوم پر از سیل شکستگی بود
دلم کُما رفت و سَرَم گِلی بود

چه لحظه سخت و توهّمی شد
اون موقع که نگاهمون یکی شد

داماد کمی خودش رو جابجا کرد
عروس خانوم سرفه نابجا کرد

مادر داماد دلش رو داد بر باد
پدر عروس یخ زد و داشت می افتاد

توی نگاه آخرش گم شدم
رفتم و از نظر ها پنهون شدم

به گوشه خلوت خود جهیدم
از کنار پنجرمون می دیدم

گونه خیس و خنده بیخودی
ازدواج اجباری و نمادی
.......................................................
گذشت اون روز پر آشوب و درد
هیچّی دیگه دردمو درمون نکرد

روز و شبا تو کوچمون یکی شد
جسم و روانم پر‌ خستگی شد

یه روز رسید بدتر از اون روز تار
خورشید اومد مریض و زرد و تب دار

صبح خروس خون صدای جیغ و داد
تو کوچمون صدای داد و فریاد

کشون کشون خودمو رسوندم به در
یکی می گفت خدا شدیم در به در

خودشه پلاک هفته این قیل و قال
سربازه گفت رییس اومد خبر دار

چی میبینم تابوته یا که تخته
خدا ذلیلتم نکن که سخته

خدا بیا جان منو تو بردار
جان نگارمو براش نگهدار

آه ای خدا هنوز خیلی جوونه
بذار تا پیری علی بمونه

سخته خدا این کارو با من نکن
خاطره عشقمو پر پر نکن

سخته بگیرن ببرن ببندن
به ریش تو شب تا سحر بخندن

سخته اسیر فقر و ننگ بودن
سخته دلت رو از کسی ربودن

سخته ریاضی‌و جبر و هندسه
سخته نگاری و غم و وسوسه

سخته که تو آبجی بگی به عشقت
سخته یکی بیاد تو سرنوشتت

سخته تو مجلس عقد نگارت
یه نامه باشه تنها یادگارت

نامه ای که نوشته بود پر شرار
دوستت دارم‌رفیق خدا نگهدار


بر اساس واقعیت پیش آمده در سال 1380 در شهرستان شاهرود

علی احمدی (بابک حادثه)

شاعر نمی خواهد که این شعر را نقد کنید.

تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 174 نفر 305 بار خواندند
علی احمدی (12 /12/ 1397)   | Ebrahim Hadavand (13 /12/ 1397)   | دادا بیلوردی (14 /12/ 1397)   | ویکتوریا اسفندیاری (14 /12/ 1397)   | خسرو فیضی (27 /02/ 1399)   | محمد مولوی (26 /04/ 1399)   | آرمان مرادی (09 /02/ 1400)   |

رای برای این شعر
علی احمدی (12 /12/ 1397)  ویکتوریا اسفندیاری (14 /12/ 1397)  خسرو فیضی (27 /02/ 1399)  محمد مولوی (26 /04/ 1399)  آرمان مرادی (09 /02/ 1400)  
تعداد آرا :5


نظر 6

  • Ebrahim Hadavand   13 اسفند 1397 21:21

    درودتان باد جناب احمدی عزیز
    زیبا بود با لحنی عامیانه.
    rose rose

    • علی احمدی   14 اسفند 1397 17:35

      عرض بیکرانه درودهای خالص بر شما استاد هداوند معظم بی تردید زیبایی در نوع نگاه نافذ حضرتعالی می باشد rose rose rose rose

  • دادا بیلوردی   14 اسفند 1397 20:26

    درود بر شما . محظوظ گشتم از احساس گرمتون rose

  • ویکتوریا اسفندیاری   14 اسفند 1397 20:53

    خونابه جامی است به نام زندگانی .............
    داستان غمگینی بود....اما زیبا بیان شده بود.............

    applause applause applause rose rose rose rose

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا