دیر شد....................
آنقَدَر دیر آمدی قلبم ز عشقت سیر شد
سال ها با یاد تو اندیشه ام تحقیر شد
در غیابت سوختم من تلّ خاکستر شدم
بی تو هر ثانیه با ثانیه ای درگیر شد
یک به یک گل های باغ خاطراتت خشک شد
لحظه های بی تو مملو از غمی دل گیر شد
هر چه مرهم یافتم بهر دلم شد بی اثر
راهم آخر منتهی بر خانه جن گیر شد
حسرت باری دگر بوسیدن لب های تو
همچو کابوسی شبیه تیغه شمشیر شد
از نفس افتاده ام در زیر بار انتظار
وه چه زود عاشق شدیم،،آوخ چه زودی دیر شد
از فشار بی تو بودن هر نفس آتش گرفت
دانه دانه روزهای هجر تو زنجیر شد
گفته بودی عاقبت روزی رهایم می کنی
این منِ خودکرده را،،اندوه و غم تدبیر شد
آمدی لکن دگر افتاده ام از حال و تاب
اشتیاق با تو بودن طعمه تقدیر شد
بی ثمر عمری کشیدم حسرت عشق تو را
در فراغت(( حادثه)) اَندر جوانی پیر شد
علی احمدی (بابک حادثه)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
ویکتوریا اسفندیاری 25 اسفند 1397 23:09
سلام.
شعر شما مرا یاد شعر شاعری به نام عماد خراسانی می اندازد
ومشهورترین شعرش
حال که تنهــــا شـده ام می روی
واله و رســـوا شـده ام می روی
حال که غیــــر از تو ندارم کسی
اینهمه تنها شـــــده ام می روی
علی احمدی 26 اسفند 1397 11:41
سپاس بی مر از مهر بی حصرتان والاقدر بنده حقیر فقط درس پس میدهم در محضر همه شما بزرگواران