نوشته های ادبی علی حاتمیان
وقتی سرانه مطالعه اونقد پایینه که آدم خجالت میکشه اشعارشو در قالب کتاب چاپ کنه، بهترین راه نوشتن ترانه شد. موزیک همیشه آدما رو بطرف خودش جذب میکنه و فرصتی رو در اختیار شاعر میذاره که خودشو از کنج عزلت...
ادامه نوشتهبعضی وقتها بد نیست ضد خود عمل کنی...! عادتها چیز خوبی نیستن، عادت یعنی درجا زدن های بی پایان. ولی اغلب عادات رو جامعه و مردم به شخصیت ها تحمیل میکن. فرقی نمی کنه تو کدوم کشور یا جامعه زندگی میکنی، ...
ادامه نوشتهمناسب ترین راه انتشار کتاب اشعار چیه؟ ما در حال حاضر در عصری زندگی می کنیم که اکثر محصولات فرهنگی و هنری توسط اینترنت و غالبا مجانی بدست مخاطبین میرسه. کتاب امروزه دیگه فقط بعنوان نسخه فیزیکی منتشر...
ادامه نوشتهشعر بدبخت می میرد هر وقت کتاب ها چاپ نمی شوند، و شاعران به تیمارستان های دور افتاده تبعید میشوند وقتی کتابها خوانده نمی شوند... چند وقت پیش به این فکر می کردم که (سپهری، یوشیج، شاملو، ثالث، ابته...
ادامه نوشتهوقتی میخوای همون چیزی بنویسی که یکی دیگه قبلا نوشته، چرا مینویسی؟ متاسفانه اکثر شعرای زمانه دارن همون راهی رو میرن که یکی قبلا رفته... بذار یه مثال بزنم: اگر من میخوام شعر سپید بنویسم و بیام برداشت...
ادامه نوشتهبعضی وقتا دقیقا نمیدونی برای چی باید ادامه بدی؟ چرا باید بجنگی؟ چیو باید ثابت کنی؟ بعضی وقتا خودتو توی یه "هیچ غلیظ" غرق میبینی... دوست نداری به هیچکی گزارش بدی. دوست نداری با کسی سلام علیک د...
ادامه نوشتهآوانگارد؟!؟!؟ کی گفته یه هنرمند آوانگارد باید همیشه خودشو از بقیه دور کنه و در زمان آینده زندگی کنه؟ اثر هنری که نتونه در زمان خودش حرفی برای گفتن داشته باشه، چطور میشه در آینده زبان باز کنه؟ البته...
ادامه نوشته" شوق لبت برد از یاد حافظ درس شبانه ورد سحرگاه " حافظ رو دوست دارم. بگذریم از برداشت های غلطی که سالهاست افرادی به ظاهر ادیب و شاعر از اشعارش داشته اند، اما در کل ابهاماتی که در برخی اشعارش ذهن آدم...
ادامه نوشتهبعضی چیزا رو نمیشه توی کتابا و مقالات و سینما پیدا کرد. وقتی "لیلی و مجنون" میخونی، یه تصویر کلی از رنج یک عاشق و معشوق جلو چشمات ظاهر میشه، اما تا عاشق نشی نمیتونی ادعا کنی احساس مجنون رو درک کردی. و...
ادامه نوشتهنشد که برای تو فرشی از مهربانی پهن کنم، در همان خانه ای که بوی عشق میداد، و صدای جیک جیک گنجشکان از حیاطش شنیده میشد. نشد تو را بانوی خانه ای کنم که در آن حوضی باشد برای شستن کینه ها، نشد رویای بچگانه...
ادامه نوشتهیعنی دوست داشتنت برای زندگیمون بس نبود؟ برای تو تا آخر راه رفتم، ولی آخر راه هم به آغاز تو وصل نشد! اون روزا به عشق دیدنت هر روز بعد از ظهر تو خیابونا الاف بودم، همون روزا بود که باعث شدن امروز از همه...
ادامه نوشتهاز پنجره که به بیرون نگاه میکنم "تو" را میبینم که از پشت درختان رد میشوی و "تو" را میبینم که از تاکسی پیاده میشوی و باز هم "تو" هستی که از عرض خیابان میگذری و "تو"یی که از "تو" آدرس میپرسی... از پن...
ادامه نوشتهاینجا زمین است... قرار بود زندگی زیبا باشد، قرار نبود هر شب یکی از خانه های این شهر زیر اشک های شبانه غرق شود... زندگی زیباست ولی قرارمان نبود بغض پدر در مقابل فرزندان بشکند یا بچه ای شش ساله تا صب...
ادامه نوشتهبعضی شبها ماهمو گم میکنم... همون شبی که دارم تو یه اتاق کوچیک دنبال خودم میگردم. تا صبح میگردم و خودمو پیدا نمیکنم... مگه میشه فراموش کنم اون شبهایی که تا صبح به گوشه ای از اتاق خیره میموندم و حواس...
ادامه نوشته