نوشته های ادبی مهناز نصیرپور
تابستان عزیزم! از همین حالا دلتنگی، در واژه های چشمم موج میزند، اینکه دامن بلند پیرهنت را به شبهای زودهنگام پاییز میسپاری... طلوع تا غروب تو سفر میلیونها واژه ی روشن بود بر جاده ی سپید دفترم... ...
ادامه نوشتهبگذار،هر روز رنگ به رنگ،طرح به طرح،چهره به چهره، جولان دهند،پیش رویت. بگذار،با کفشهای پاشنه دار، نشان دهند،قامتشان را بلندتر،خطوط اندامشان را نمایانتر،نقابها را تازه تر، آنها نمی دانند،روح تو ،مجذ...
ادامه نوشتهدلتنگی مثل شب می ماند تاریک و مبهم شاید در پیچ در پیچ کوچه های باریکش لبخند یا بوسه ای نهفته باشد، اما این تاریکی زانوی امید را بدجور می لرزاند... دستان بی رحم دلتنگی کش موی قرمز را از پیچ و تاب ...
ادامه نوشتهنگذارید به خاطر کسی یا چیزی، معشوقه تان حسرت ابدی آغوشتان شود، همیشه برای انتخاب، بهترین ها وجود دارند هم برای مرد،هم برای زن... اما نبض غزل هر آدمی فقط برای یک نفر می تپد که اگر به دست نیاورد...
ادامه نوشتهسال رو به پایان است و من هنوز به انتظار آمدنت ستاره می شمارم... بهار واقعی لبخند توست وقتی از پشت کوهستان تنهایی ام طلوع کند و مرا به قله ی آغوشت برساند بهار، برای من فقط یک اسم است وقتی مهرِ فصل س...
ادامه نوشتهشب به درازا کشیده بی دستای تو... توئه زندگی من مدتهاست آغوش تو آواز تاریکی هام نبوده من و تو که هنوز یه شب رو تا صبح با خیال راحت توی امنیت تار و پود هم چشم نبستیم و صبح، رو توی نگاه هم جشن نگرفت...
ادامه نوشتهمن تو را در تمام این سالها در بلاتکلیفی هایت باختم شاید اگر محکمتر ایستاده بودی هر طوفانی گلبرگی از عشقمان را نمی برد و نهال کوچک ما ریشه کن نمی شد من از دنیای خودم و تو بیزارم چون این دنیا مدتهاست ...
ادامه نوشتهامروز تردد به جادهی تردید ممنوع است بیشک به اشکهایم اجازهی عبور خواهم داد سربازِ بغض را مرخص خواهم کرد تا لبتشنگی جادهی گونههایم تر شود خستهام از تپشِ عطش گریستن که زیر سلطهی حاکمِ سکوت؛ ...
ادامه نوشتهتوئه زندگی من مهم نیست کجا باشم در قصر نیاوران یا آغوش گلدار طبیعت یا برف های زیبای دربندسر هرجا که باشم وقتی تو نیستی دلم تنگ است ... تو عطر پنهان یاسی در کوچه های احساسم... من همین راز سپید...
ادامه نوشتهدختر بودن در این سرزمین راحت نیست وقتی در قساوت دستان پدری بیولوژیک؛ داس تعصب؛ تکلیف آرزوها را یکسره میکند یا بهتر بگویم بیسر...تا وقتی خشونت؛ توجیه غیرت دارد تا وقتی همجنسهای خودمان داس قضاوت برم...
ادامه نوشتهبا چمدانی از رویا در فرودگاه امید به انتظار نشسته بود تا پرواز را با او زندگی کند در آرزوی مقصدِ خوشبختی اما او نیامد خواهش واژگان و تماسهایش را بیجواب گذاشت تا در آغوش هقهق رها شود،بماند دشنهی خا...
ادامه نوشتهیادته برف، نگاتو گرفته بود؟ دستاتو گرفته بودی جلوی صورتت تا از اون کوران کور کننده در امون باشی ولی زیر اون دستکشا صدای خنده ت همه جا رو پر کرده بود جزیی از من بودی که از تن و جونم جدات کردن، پای رفتن...
ادامه نوشته