نوشته های ادبی حسین حاجی آقا
در گذر تویتر من که بیش از بیست هزار لایک دارد و به شعر و هنر تقدیم شده خانمی با این پست ظاهر شد هرچه فکر می کنم نمی فهمم چیست....? اکنون سالها بعد است! من و تو مردهایم و پیرزنی در باران چ...
ادامه نوشتهگویند مردی دانا برمسندی رسید و کار خلافت را آغاز کرد . دیوانه ای در گذری اورا دید و پرسید چه می کنی ای نادان چرا لباس تو ابی رنگ است . مرد دانا تعجب کرد و به خط آبی رنگ و پارچه باریک لباس خود ن...
ادامه نوشتهما مراحل اموزش های ویژه راطی می کردیم نه غذای درستی داشتیم و نه دستشویی و نه حمام صحرایی بدترازهمه عقرب های سیاه هفته و مار ها بودند که من عاشق انها بودم نمی دانم چرا همیشه حیوانات من را دوست دارن...
ادامه نوشتهخیلی زود محیط عوض شد و در شیراز نه عقربی بود نه غبار و طوفان و نه گرما شاه چراغ را دوست دارم مرتب انجا می رفتیم و حمام عمومی شیراز با یک کاسه پر حنا شیرازی ها مردم خون گرمی هستند و ارامگاه حافظ ...
ادامه نوشتهموقع عملیات رسید و ما سه نفر بودیم بیسیم چی کمک رزمنده و من بودم و یک محموله سنگین مهمات و گلوله تانک داشتیم و مابقی فشنگ ومهمات بود ..نفربر خشایار نام دارد و روی اب می رود من نارنجک و کلاش و سرنیزه...
ادامه نوشتهکسی تعبیر خواب بلد است کمکم کند لطفا دوتا خواب عجیب دیدم وقتی بسطام بودم بچه بودم منزل دایی بودم خواب دیدم اقای بالباس سبز از بایزید بسطامی ارامگاه امد بیرون دست من را گرفت چندقبر کهنه ان طرف تر ...
ادامه نوشته