تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
منوچهر منوچهری(بیدل)

سالها بر من گذشت و دوریت آخر نداشت شکوه های عشق جانسوزم کسی باور نداشت داستان بی وفائ هاو آن هجران تو پیش هر یاری که گفتم قلب او باور نداشت بر گلستانها برفتم بلکه بینم روی تو چون ندیدم از تو رویی...

ادامه شعر
حسن   عباسی

بدون واهمه از تیر این و آن آقا دلم هوای حرم کرد و شد روان آقا به سوی مشهدتان با دوبال شوق و امید رسید محضرتان موقع اذان آقا چه قدر حال و هوای زیارتت نیکوست چقدر خوب و بزرگید و مهربان آقا ش...

ادامه شعر
آرزو حاجی خانی

طلوع کن که شبم نقره فام می شود از تو سکوت شهرپراز ازدحام می شود از تو حلول آیه ی «شمس» ی به روی سینه ی شبهام که صبح دیدن رویم ، «سلام» می شود از تو نماز بغض، شکسته...چقدر راه تو دور است! ک...

ادامه شعر
کریم لقمانی سروستانی

گرچه ازتاریکی وُازغصه بیزارم رفیق باردیگرخیمه زدشب روی دیوارم رفیق خش خش برگ درختان زیرانگشتان باد میخراشدمثل هرشب روح بیمارم رفیق ترس فرداها چنان زانو زده برسینه ام چون دراین زندان بدون یاروتیما...

ادامه شعر
حسین دلجویی

... همان رویاترین خوشبختی دنیای فردایی که با تو میشود فردا را بنام عشق رویایی / تو دریا چشمی و درحجم تقدیرم نمیگنجد که بی تو سر کنم در دامنی با چشم دریایی / تمام شاعران ماندند چونان من به تو...

ادامه شعر
عرفان ویسی (هستیار)

چگونه از تو بگویم، نفس کِشم زور است هوای دوریت اَسمر، گران و رنجور است نشسته در دلِ من تیرِ شوکران به هدف نمک به زخم من و دست فاصله شور است نبوده در پسِ آینده راز خوشبختی منو گذشته رفیقیم و جفت ...

ادامه شعر
روح الله اصغرپور

بعد از این با یار خود بیگانه خواهم گشت من زیر سقف زندگـــــی بیخانه خواهم گشت من من نه آن شمعم همیشه از غمش سوزان شوم لیک قولی می دهـــم پروانه خواهم گشت من عاقلان این را عجب پنداشتند اما چه ســ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

بیا همسو نفس بانــوی دلجــو همـه جانـم، وجــودم، ناز گیسو بخوان شعری، بیاور باده، از دل نکته ها گو دلم بی تــو ز خـون چون رودِ آمو چنین خوانم به هر کو گلی بانو... ...... بهترین های جهانی،...

ادامه شعر
حسین دلجویی

... زیر مهتاب نگاهی در عذاب افتاده ایم پشت تاب گیسویی درپیچ و تاب افتاده ایم . این همه شور غزل فتوای شیراز تو بود حافظی در خلسه جام شراب افتاده ایم . سالها مانده ست ازیاد زمان ها رفته ا...

ادامه شعر
حامد  زرین قلمی

هرچند نیست در پر و بالم توان ، رفیق پر می کشم و می روم از آشیان رفیق کنج قفس برای کبوتر عجیب نیست دارد غمی به وسعت یک آسمان رفیق بگذار باورم شود این عشق ماندنیست دستم بگیر و باز کنارم بمان رفیق ...

ادامه شعر
الهه دهقان

ساده ومختصروباعرض معذرت ... درجواب به نقد غزل( رد دعوت ) یه دنیا با من و عشقت سرجنگند انگاری ! ازاحوالات این شاعر شما آقا...خبرداری یکی میگه ازاین عشقای امروزی شدم خسته داری بی خود توقلبت بوت...

ادامه شعر
طارق خراسانی

دامـن آلــوده ی دنیـــا نشوی، می بازی در پـی اش هیــچ مهیـا نشوی، می بازی دل فریبـان همـه جــا دل بفــریبند، ولی هـان بـه خلـوتگه آنها نشـوی، می بازی نان به قانون شـرافت به کف آری، بُردی ...

ادامه شعر
هوال زیباری

... من به یک احوالپرسی خشک و خالی قانعم سایـه ات هـم گر بیفتد این حوالی قانـعم / کاش میشد یک شبی درخواب من غوغا کنی بی مروت من به یک بـوس خیالی قانـعم / خاطـره سازند هم گـیلان و هم مازندران...

ادامه شعر
روح الله اصغرپور

در عشقت ای آرام جان یک روز عرفانی شدم شب بود شاید هم ولی ترک از مسلمانی شدم در خاطراتت می رسد دریایی از رنگ فریب رفتنی به اقیانوس ها من سردِ مرجانی شدم در های و هوی گرمیِ میخانه هایِ دور ...

ادامه شعر
عرفان ویسی (هستیار)

ای کاش رسانه کهنه و اِستوک بود معتادیِ ما به وب همان یک پُک بود ای کاش که ساده می سرودیم ازهم در شعر، غلو نبود و شاعر رُک بود درشهر، شبِ شعر و ترافیکِ هنر هر سبّابه، بتهوون و وَن گوک بود ما پشت ...

ادامه شعر
محمد دهقانی هلان

سبز تا سبز ، چراغ گذرم می شکند پای رفتن ، چمدان سفرم می شکند با همه سختی ام از سنگ شدن می ترسم تا به هر آینه ای می نگرم می شکند کمرم خم شده از بار نگاهی بدبین نیستی ... خوب ببینی ... کمرم ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

تقدیم به جان های قدرتمند یکصد و هفتاد و پنج شهید غواص گُـردانِ جوانه خواندند همه شـــانه به شـــانه «تاکی به تمنـای وصـال تو یگانه»[1] باید بشود نقطه ی عشق تو به هر گوشه نشانه رودی همه از اشک ...

ادامه شعر
حسین دلجویی

... شیرین غزلت کردست اینگونه چو فرهادم کی شهد تو خواهد رفت از منظره ی یادم / وقتی که خدا دل داد بر دیده ی نمناکم من هم به همان لبخند،دل دست خدا دادم / درنیمه تابستان ، چشمم ز تو روشن شد صد...

ادامه شعر
کمال حسینیان

به جانِ من رسد خوش است،عواقب گناه تو که بستــه ام وجـود خـود ،به حرمت نگاه تو به شب نشین کوی خود، نباشدت ترحمی؟ بیا و دستِ من بگـیر، که مانده ام به راه تو ببین که گونه ...

ادامه شعر
سلیمان حسنی

تلخیِ‌روزگار٬مـــاراکُشــت این‌دلِ‌بی‌قـــرار٬مـاراکُشت نیست‌مرهم،‌به‌زخم‌هایِ‌دل سـینه یِ‌پُرفشار٬مـاراکُشت هجمه یِ‌دردهایِ‌بنیــان‌کَن ازیمیـن ویســـار٬ماراکُشت چشمْ‌به‌درچـوبـوده‌ام‌عمر...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا