گرفته گریه ام اما بلند می خندم ، که بر نیامده از دست هیچکس کاری . گفتم : هراس نبودنت حرام کرده است خواب را بر چشم هایم گفتی:چشم هایت را فتوا بده که من اینجادر گوشهایش لالایی می خوانم بودنم راو بخواب ...
ادامه نوشتهسردی هوا و یک فنجان اسپرسو با تکه ای شکلات تلخ و نگاه مهربانت ! همه چیز جور جور است برای نگاشتن از تو ... روی صندلی چوبی ساده نشسته ام بر میز سادگی با دستهای پر از یک مداد! و گرفتن سهمم از لحظه ها که ...
ادامه نوشتهدر سفر اخیر به زادگاهم بابل، دیدار دوستانه ای در عرصه ی فرهنگی و ادبی تجربه کرده ام که حقیقتا برایم باعث افتخار است. بابل یا به تعبیر ما، بابلعشق، در زمینه های مختلف و ازجمله: فرهنگی و ادبی، یکی از ...
ادامه نوشتهدو سالی هست که بازنشسته شدم رفتم روستا زادگاه پدری ام ساکن شدم . عید رفتیم خونه همسایه عید دیدنی خانم همسایه از همه جا سخن می گفت تا اینکه رسید به این مبحث که : توی روستا ما طبقه متوسط بیرون زندگی ما...
ادامه نوشتهخواهرم چند سالی بود ازدواج کرده ودو بچه داشت ،شوهرش شاگرد مغازه صافکاری بود،چهار نفری با موتور تردد می کردند ،قدرت خرید ماشین نداشتند، ده روز قبل محرم یک ماشین تصادفی آوردن دم مغازه ای که شوهر خواهرم ...
ادامه نوشتهلیاقت نداشتم یا سعادت نداشتم شهید شوم ! اما رشادت ، شجاعت و شهامت داشتم . کاش این روزها را نمیدیدم روزای پر از درد و رنج و ماتم برای تو برای خودم اینجا برایت می گویم سرباز بودم و برای وطنم باید به خ...
ادامه نوشتهاولین و بهترین خاطره زندگیم همان قبولی کاردانی دولتی شهرخودمون بود و بعد از آن تلاش ها در مقاطل بالاتررسیدم و پیگیری ها مستمرخودم و زحمات مادرپدرعزیزم که همیشه حامی ممن بودند واقعا مدیونشان هستم ازخد...
ادامه نوشتههمه آرزویم تمام نگاهش تمام نگاهش همه آرزویم علی ناب اراک
ادامه نوشتهبسم الله الرحمن الرحیم سلام و درود اولین مقام کشوری دخترم حانیه رضاپور در مسابقات شعر حانیه رضاپور (فقط با 8 سال سن) در بخش شعر نوجوان، به مقام سوم کشوری رسید. این مسابقه به نام "برایم از سردار(...
ادامه نوشته...... گِل هایِ امامزاده چسبیده بود تَهِ کفشم. حیاط را کثیف تر کردم. پیرهنِ عَرَقی را انداختم لبِ حوض. از قُدقُد مرغ ها و سایه ی گربه یِ لبِ بام رد شدم. بندِ رخت هنوز آفتاب داشت. پیرهنی را که دوست د...
ادامه نوشتهپدرم مسلمان بود و مادرم نیز... پدر پدر بزرگ پدرم نیز مسلمان بودند و من مسلمان زاده شدم فرصت اینکه کتابی بخوانم در باره ی دینی دیگر تحقیق و تفحص کنم نداشتم . وقتی متولد شدم در گوش راستم اذان مسلمین...
ادامه نوشتهدیشب، 25 اسفند 1399، روی آنتن زنده سیما از شبکه جهانی جام جم، برای نخستین بار در عمر کوتاه فعالیتهای نمایشی ام تجربه خاص و عجیبی را از سر گذراندم. همبازی خوبم هم نهایت تلاش و همکاری که باید بین دو باز...
ادامه نوشتهکیا یادشونه اتوبوس های تعاونی یک (ایران پیما) که در دوره خودش نسبت به شرکتهای مسافربری دیگه یک سر و گردن شیک تر و امروزی تر (یا بهتر بگم اون روز ی تر) بودند؟ یادمه قسمت بوفه (یعنی ته اتوبوس که جا خواب...
ادامه نوشتهحکایت کوتاه اما واقعی و کرونا ! زن احمق ، زن بیشعور و مرد بیشعور تر 6 ساعت پیش یعنی دیشب با صدای شکستن شیشه پنجره ی خونه ی همسایه مان یک آپارتمان به شوک فرو رفت . زنی از دست زنی دیگر در این اوضاع کر...
ادامه نوشته. سیزده بدر بود : شکوفه های گل و غنچه های درختان سیب ، گلابی ، آلبالو ، گیلاس با برگ های سبز طرحی کشیده بودند مثل یک تخته فرش تبریزی ؛ به حیاط باغچه ی خانه مان نقش داده بودند . بنفشه ها دزدانه سر از ...
ادامه نوشتهدر روزهای برزخی که این روزها مترادف با عصر یخبندان شده درشریان حادثه دیدم با چشم های بسته ام که شاهد خبرچین.... از لابه لای گدازه های یخ از انجماد زمان در سرخ رگهای سیاه شده عبور میکند . تا تاب...
ادامه نوشتهبلاخره یک روز ازمن خواهی نوشت....! آن روزمن نیستم وتومثل هرروزخبرهای فوتر ادرروزنامه ی صبح تیترمیزنی...!! #منیژه باقری (رویا) ...
ادامه نوشتهدرست روز تولدم در پایان شهریور بود که به اتفاق خانواده و دوستان در بوستانی جمع شده بودیم و گوشی همراهم زنگ خورد. از دفتر سینمایی بود. دعوت به کار و عقد قرارداد همکاری برای یک سکانس از یک پروژه سینمایی...
ادامه نوشتهداشتیم اتاقها رو تحویل می دادیم و چمدانها را به لابی هتل منتقل کرده بودیم تا بعد از یکهفته دوری از وطن و خستگی برگزاری نمایشگاه در نایروبی مرکز کشور کنیا در شمال شرق قاره عجایب یعنی آفریقا، به تهران پ...
ادامه نوشتهگاهی، یک نفر کاملا متفاوت با اعتقادات، فرهنگ، سنن و رسوم تو، کلامی، رفتاری، اشاره ای می کند که می بینی چقدر ضمیر مشترک انسانی در هر کجای دنیا یکدست و جهان شمول است. برای بازدید از دو سایت تولیدی شرکت ...
ادامه نوشته