تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
امین مقدس

<<قافِ مقدس>> فهمیدم‌‌این‌ که عهد و دعایت دروغ بود سوگند خوردنت به خدایت دروغ بود خوردی قسم که عاشقمی، ای نسیمِ مِهر ! - هوهوی عشق و حرفِ هوایت دروغ بود چشمت پرنده‌ داشت ولی سمتِ چشمِ...

ادامه شعر
دکترمهدی منصورزاده

چون غزالی که به دام است پریشان شده ام در به در  در طلب  شاه خراسان شده ام کمتر از بچه ی آهو که نبودم بطلب ذکر یا ضامن آهوی قنوتم بطلب کاش آهوی رها از کرمت من بودم کاش صیاد ضمانت شده ات من بودم  ...

ادامه شعر
محمود فتحی

قانون بشر؟ سربی کلاه ؟ جهان نابرابر؟ سربی کلاه ؟ عصرتاریکیها؟ گرگان آدم نما؟ شیپور جنگ ؟ خروس بی محل؟ روباه مکار ؟ کلاغ دروغ گو ؟ قوم اهل اتیغ ؟ آوازجغد شب ؟ یلدای بی پایان ؟...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«کاش ، کاش» کاش دل هرگز مکان غم نبود کاش در دلها چنین ماتم نبود کاش می شد آسمان آبی شود کاش آدم دشمن آدم نبود کاش می شد برکه پُر آب زلال ماهیِ لب تشنه در عالم نبود کاش خم هرگز نمی شد قامتی س...

ادامه شعر
davood shirvani

شبی میخوام ز دنیا یک قایق و یک دریا من و تو با هم باشیم فارغ ز رنج دنیا شبی که دستای من گرم از تب تو باشه ز قیل و قال دنیا اونجا خبر نباشه شبی که پر ب...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«دلبرم» مرغ دل پَر می زند هر شب به کویت دلبرم تا بنوشد باده ای از آن سبویت دلبرم ماه شب تابی که روشن می کند این خانه را قرص ماهی باشد آن رخسار و رویت دلبرم پیچ زلفت کرده دل را بند و زندانیِ خو...

ادامه شعر
حفیظ (بستا) پور حفیظ

سراسر زجر و تحقیرم نگو امشب نمی‌آیی! به هر آدینه زنجیرم نگو امشب نمی‌آیی! گلویم لحظه‌های بغض را دیگر نمی‌خواند شکسته قاب تصویرم نگو امشب نمی‌آیی! تمام خواب‌هایم را برایت سبز می‌بینم و سرخابی ست تعبیرم...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه المهیمن کشتار انسان غبار تیره ای در بر گرفته آسمانم را گرفته بهت و نومیدی و بدحالی زبانم را گسسته رشته تدبیر چندان از هم اینک که فراهم کرده اسباب نژندی روانم را اگر چه ساکتم در پیشواز فاجعه بن...

ادامه شعر
امین مقدس

<<سرگشته>> در دلم شعلهٔ احساس و تکانِ تو بس‌است در وقوعِ تب و این زلزله، سانِ تو بس‌است چون در آغوشِ تو خورشید ! تنم می‌سوزد از تو ام دور و مرا، یادِ لبانِ تو بس‌است تا تو موعودِ طلوعِ...

ادامه شعر
علی معصومی

ضرر نکنید ساقه ی سبز بید مجنون را دسته ی چوبی تبر نکنید جنگل سبز آرزو ها را باغ بی برگ و بی ثمر نکنید شاخه ها لانه قناری ها چینه ها آشیان کوکوهاست جوجه مرغان این حوالی را سهم روباه بی پدر نکنید در...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«آسمانِ دودی» کاش رنگ آسمان دودی نبود حاکمی ظالم چو نمرودی نبود کاش در این عالم فانیِ ما نطفه ی ناپاکِ مولودی نبود کاش در دلها بجای بغض و کین پُر محبّت بود و کمبودی نبود کاش عاشق بود و عشقی...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

می چکد تا از لبان ات، مزِّه یِ انگورها می تراود در سرِ من، شعر ها و شورها تا ز چاکِ پیرهن، سر میزند خورشیدِ تن می شود بینا دوباره، دیدگانِ کورها تا پریشان می شود هر بافه ی گیسوی تو می نوازد شامه‌یِ...

ادامه شعر
davood shirvani

از ان روزی که ترکم کردی رفتی گل ناز از آن لحظه که بر قهرت شدم لایق شه ناز از آن غمگین دقایق که وداع آخرم شد از آن دردی که بعد از آن رفیق و همدمم شد از آن اوار سنگین غمی که به پاس رفتنت مهمان من شد از...

ادامه شعر
علی معصومی

من یزید عشق بی تو هرگز دل نخواهم داد ننگ و نام را سر نخواهم کرد بی تو دولت ایام را کعبه آمال خود را از دو چشمت یافتم غمزه ای کن تا ببندی بر تنم احرام را رخ نما از راز و رمز نام لیلی گوشه ای تشنه ت...

ادامه شعر
حشمت‌الله  محمدی

«من کفن کردم دلم را بارها مرده ام در فصل کوچ سارها» ???????????????????????? شوق حلّاجم به سر افتاده است می برند سرها به روی دارها ???????????????????????? روی زخم سینه‌ام غلتیده‌ام شیونم را برده‌...

ادامه شعر
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)

بوی گلاب قمصر کاشان رسد ز دور اردیبهشت آمده با غنچه ای صبور در رنگ و روی صورتی و در لباس ، سبز پر کرده کوچه های بهار از پرند شور زنبور در لباس حریرش گرفته جشن پروانه از شمیم خوشش غرق در سرور عطرش ن...

ادامه شعر
علی معصومی

نکهت باران جامانده ام به پیله ی زندان خویشتن سر برده ام به چاک گریبان خویشتن سرگشته ای به دایره ی مرکز جنون سیاره ام به خوشه کیهان خویشتن دلخسته ام از اینهمه سرپوش بی دلیل در کهکشان به طره عریان خ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

علم، خونِ تو در شیشه کردند ستم بر صاحبِ اندیشه کردند اگر چه ریشه ی فرهنگ هستی تَبَر را قسمتِ آن ریشه کردند علی را بر دهی بردند و‌دیدیم‌ چگونه زان گهر اندیشه کردند[1[ به خواری شیر را از بیشه راندند ...

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

فاصله ها ... این فاصله هایی که میان من و من هاست انگیزۀ در ماندگی مهین تنهاست این کهنه دیاری که ز اجداد بجاماند پیوسته ز بی فکری ما مطلع غوغاست هرفرقه بنوعی به تنش زخم نشاندند دائم به سیه جامه مز...

ادامه شعر
امین مقدس

<<گرداب>> در هر خیالم "بی‌تو" در گرداب می‌چرخم تا لحظهٔ جان دادنم در آب می‌چرخم وقتی‌ که تاریک‌است دل، پَر می‌کِشم تا ماه با خاطرت در کوچهٔ مهتاب می‌چرخم از بس‌که می‌سازی برایم‌ موج‌ِ ن...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا