تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
احمد آذرکمان

ابدیت ساکن است و تصویر آن متحرک. (آگوستینوس) ┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈• آفرینش خدا مثل خوابیدن زنی جوان است بر تشک آبیِ براق با ساتنی‌ شکلاتی‌رنگ کنار عودی که می‌سوزد و چراغ‌ها‌ی رنگی  که الکی‌ روشن‌اند. آفر...

ادامه شعر
احمد آذرکمان

مِثل سلوک طفره‌آمیز ستاره‌ای به وقتِ سِقْط مِثل چَنْته‌ی خالیِ گنجه‌ی عصمت مثل آن برهنگی که به لباس‌ها سرایت کند مِثل خُنیایی متروک در صفحه‌ای شکسته مِثل شنفتن اخبار ماضی وقت خواب مِثل دوده‌های ماسیده...

ادامه شعر
افسانه نجفی

_گم شده ام؛ میان این همه هیاهو! چشمان تو اگر بود روشنابخش ظلمتم می شد... _کاش چون خورشید؛ از پس شب های بی مهر یک روز ظهور می کردی......

ادامه شعر
مرضیه  رشیدپور

"واپسین کوچ" به کمی تماشا باز می دیدم تو را، حیرتی دگر و لختی آفریده شدن. که بر می داشتی از اندیشه ام رایحه ی بنفشه گی همچون خیال پرندگان در واپسین کوچ. می دیدم ات که نرفته ام از بیشه ی آفتاب و رویا...

ادامه شعر
سحر خالقی

دلنوشته خاص تو همان قمری هستی که هر وقت پنجره قلبم را گشودم بر سر شاخساران چشمانم مینشستی و آوای نور را بر دالان گوش هایم جاری میکردی ومن را سرشار از عشق خدا میکردی عشقی که حتی در بازارچه های آسمان ه...

ادامه شعر
جواد مرادی

بسپار این تقدیرِ سردِ بی‌روح را به من که نام کوچک من " درد " است و نام خانوادگی‌ام " تنها " ؛ من پدر تمام بدبختی‌ها هستم. جوادمرادی ...

ادامه شعر
افسانه نجفی

_برای دردهایم دیگر به دنبال درمان نمی گردم! _پای رفتنم را شکسته بی مهری تو... _به دیدارم بیا؛ اگر هوس کردی معجزه گر باشی......

ادامه شعر
آگرین یوسفی

تو همان خیالِ شیرینی که با قهوه یِ تلخ مینوشَم. #آگرین_یوسفی

ادامه شعر
کرامت یزدانی(اشک)

قهوه‌ات را بنوش از پنجره کافه بیرون را نگاه کن به برفی که نیست به بارانی که نمی‌بارد به کلاغ‌های عزادار به همهمه گنجشک‌ها...! در لحظه‌ها که گم شدی با سهره‌ها برو! من پول قهوه‌ات را حساب کرده‌ام...!...

ادامه شعر
محمد مولوی

علت مرگ: می گفتند مرگ برای همسایه هست اما اینگونه نبود! بر روی سنگ قبرم بنویسید ، علت مرگ عدم تحمل درد بود #محمد_مولوی...

ادامه شعر
افسانه نجفی

_پریچهره ای می رسد؛ از خسته های راهی دراز... _و تو اگر عاشق نباشی؛ هرگز نخواهی فهمید میان این آمدن چه حالی می شود دل آدم تا عزیزش از راه برسد! _دلقک ِساعت دیوار تازه هوس لوده بازی می کند! _و جاده ها گ...

ادامه شعر
عاطفه مشرفی زاده

آسمان در من ریشه دوانده است.  همراه باران بر زمین فرود می آیم همراه آفتاب بر ابرها سفر می کنم بر بال پرندگان  بر فراز رودخانه ها  آواز سر می‌دهم در آغوش بادها  پهنه ی اقیانوس های پهناور را  در...

ادامه شعر
افسانه نجفی

_از وقتی تو رفته ای من اعتقادم را از دست داده ام! _حتی به مرگ... _حتی به قلبی که بی دلیل ناجوانمردانه در دوزخ سینه می تپد..‌. _در دل تاریک دهلیز ها به دنبال تو؛ باید گشت!!!...

ادامه شعر
آگرین یوسفی

مقصد اگر دیدنِ چشمانِ تو باشد تیشه به دست فرهادِ کوه کن میشَوَم. #آگرین_یوسفی

ادامه شعر
آگرین یوسفی

سرد استُ آسمان میبارد زیرِ باران راه رفتن عالمی دارد اگر یار باشدُ عشق باشدُ خاطره بازی #آگرین_یوسفی

ادامه شعر
افسانه نجفی

_گربه ی تخس زهدشان چنگ کشیده پشت چنگ؛ به پاک ِ شیشه های باورم! _زلال را شکسته اند و غم نمی خورند! به ساحل دَرَک رسیده ام ز درد: _آی خدا !بگو ز دست ناجیان تو! کجا روم؟! کجا شود پناه اَمن آخرم؟!...

ادامه شعر
عاطفه مشرفی زاده

بر دیواره ی کوهستانی دورخطوط ناشناخته ی کتیبه ای می شوم که انگارهرگز کشف رمز نخواهد شد اینسان که نگاشته شدم اینسان که تراشیده شدم شاید شرحی بر دردی یا نشانی بر پیروزی رد تیشه است که ثانیه ها برجای می...

ادامه شعر
سحر فهامی

خانه ای ساخته ام دور  از وحشتِ تنهاییِ شهر دورتر از گسلِ شیونِ نیرنگ و دروغ که شکستند به پس لرزه ی تشویش و ریا دل چون شیشه ی بی رنگِ مرا حال در خانه ی نو ساخته ام جای قلبم خالیست... به تن منجمدم شم...

ادامه شعر
آگرین یوسفی

بگذار ، آسمان گریه کند، اَبر ببارد جانم به لب است او بی خبر از من شب را ، با مآه و ستاره سپری کرد. #آگرین_یوسفی

ادامه شعر
عاطفه مشرفی زاده

مه غلیظ همه جا را فراگرفته بود. در آن خلسه ی شورانگیز به سوی تو پرواز کردم پروانه های آبی با نقش های سفید و سیاه بازوانم را احاطه کردند.  می خواستم تاریکی را ببوسم. تاریکی   آنجا که مرا می فریفت...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا