تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدهادی صادقی

«شب ظلمت» می رود غم از دل ما روزگاری غم مخور خانه ی ما پُر شود از شادمانی غم مخور گر که در بندِ سیاهی هست خورشید زمان عاقبت پایان پذیرد شام تاری غم مخور گر خزان گردیده در فصل زمستان باغ ما می...

ادامه شعر
محسن فرخ پور

آه از دنیای کج رفتار پست /پشت خوبانش به ناگه غم شکست /جملگی چون طایربشکسته بال / از فراغ او شدیم افسرده حال / رو زمان گشته تیره مثل شب / اشک ریزان جملگی در تاب وتب / آدمیت رخت بسته از جهان /. کل ع...

ادامه شعر
محمدوحید  خواجه

دلداده شدم به می و میخانه همه مسته تو و منه دیوانه جام آمد به دست همه دردم بکسست فاحشه بازی آمد ز دست باز دل ما را شکست او توبه کرد ‌و من هنوز مسته مست ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ای کاش» کاش دل جایی برای غم نبود عالم فانی پُر از ماتم نبود کاش زخمی دل نمی شد این زمان از برای دل نمک مرهم نبود کاش می شد آسمان آبی شود شام تاری در شب عالم نبود کاش می شد دل پُر از شور و ...

ادامه شعر
حبیب حسن نژاد

از عقل نه؛ از عشق بگو، از باران هی کوزه به دوش و تشنه و سرگردان! هرگز کسی از سراب سیراب نشد از بسترِ تشنه، کوزه را برگردان!...

ادامه شعر
مینا تمدن خواه

*** میان اسباب بازی‌ها عروسکی که دهانش باز نمی‌شد و دست‌هایش مشت ارزانتر بود... ***

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«انسانیت» دریا اگر خشکیده گردد شوره زار است جنگل اگر خشکد زمینش پُر ز خار است گر دل نباشد خانه ی عشق و محبّت این دل پُر از کین می شود رنجور و زار است در سرزمین دل اگر نوری نتابد روشن نمی باشد ز...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«گرگ خونخوار» هر که شد زالو نهایت گرگ خونخواری شود تابع نفس هوا گردیده حیوانی شود گر بمیرد خوی و خُلق آدمی در آدمی لاشه خواری در طبیعت همچو کفتاری شود خانه ی قلبش شود تاریک و ظلمانی چو شب حال و...

ادامه شعر
نازنین بیداد

مزخرف ترین حس ، حس ششمه ، میفهمی ولی نمیتونی اثبات کنی...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«رؤیا» تنها شدیم و شام سیاهی زمانه شد بس ناله و فغان که در اینجا ترانه شد بشکسته بال من تو که رفتی کبوترم بعد از عروج تو دل من پُر بهانه شد آتش زدی به خرمن دل بین که سوختم رؤیای نیمه شب ز برا...

ادامه شعر
قاسم  لبیکی

اَیا ای دکتر دندان تو اجرت را نما ارزان که مردم هم کنند جرأت کنند ترمیم با سرعت بیایند در مطب پر سوز برای ایمپلنت هر روز بسازند پُر ، کشند اعصاب کنند لثه به سیم خوش تاب بیارایند دهان خویش به کا...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«چشمه ی خشکیده» چشمه ها خشکیده اینجا ابر بارانی کجاست؟ کعبه ویران گشته آئین مسلمانی کجاست؟ آسمان تار است و دل خونین ز بیداد و ستم از برای شام ظلمت ماه تابانی کجاست؟ باغِ انسانی خزان گردیده گشت...

ادامه شعر
عابدین  پاپی

شبیه ساغرِ هیچ باوری نیستیم شبیه ویرانگی یک زن که درجنگِ تن به تنِ خیابان کُشته شد! شبیه چه واژه ی خوبی است وقتی دو حرف شبیه هم عطسه می¬کنند وقتی دو کودک لباسِ آذربرتن دارند و درکنفرانسی مطبوعاتی فصل ...

ادامه شعر
محبوبه  تاجمیری

به پایان آمد این قصه، به یاد آری زمانی را که گفتی با توام حتی زمان ناتوانی را...؟ چه غمگینانه میخندم...چه غمگینانه دلشادم... چه غمگینانه می خوانم سرود شادمانی را چه غمگینانه پای تو و چشم بی وفای تو ...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

گویا اشتباه گرفته ای مرا فریادا نه آن یعقوب کنعانم مرنجانم با فراق جان میدهم نمیبینم دگر کور شدن چشمانم یعقوب پایمرد ...

ادامه شعر
محمدوحید  خواجه

در جام و جم ما شما نداریم بین هست و نیست نیست نداریم تو از مایی ما از شمایم دگر اما و اگر ها نداریم

ادامه شعر
مینا تمدن خواه

*** سال‌ها می‌گذشت و هیچ زمستانی در خانه‌های بی‌سقف بهار نمی‌شد... ***

ادامه شعر
عارف آقاملایی

کشم آه از جفا و پستی‌ات تا دل فروزد فرو کردم دو سوزن در دهان تا لب بدوزد مبادا از دهان نفرین بیاید، وای بر من! مبادا آه من پیراهن دلبر بسوزد ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«زندگی» زندگانی روز و شب کردن که نیست راه را بیهوده پیمودن که نیست زندگانی گاه شیرین است و تلخ زندگی با چشم تر دیدن که نیست همچو حیوان پیرو شهوت شدن زندگانی خورد و خوابیدن که نیست شمع دل روش...

ادامه شعر
عابدین  پاپی

ای فقر بدان که که تو قهرمان فصل زمستانی بی بارانی! که اعتماد به نفس خودش رادرخزانی سرد ازدست داد اندوه تو شبیه هیچ غمی نیست او لباسی از جنس عریانیسم لحظه ها برتن دارد و قلم که پَرمی¬کِشَد پروازش شبیه ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا