تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدهادی صادقی

«خرافات» با جهل و خرافات گذشت عمر گران افسوس ، برای ما فقط مانده زیان طی گشته همه به خواب غفلت این عمر بر عمر گران وزیده آن باد خزان اندیشه نشد ز خواب غفلت بیدار با ارث گذشتگان سپر گشته زمان ...

ادامه شعر
قاسم  لبیکی

سبز بادام سبز بادام به کلاغ شاخه تکان داد که بیا بر سر شاخه من لابلای سبزی پاک تنم لانه عشق و محبت بنا کن به صفا بشو همسایه‌ من ، تاج سرم ، هم سخنم گاه‌گاهی خبری آر ، تو از رقص بن...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«گنج دل» ای کاش زمانه اینچنین تار نبود در سینه دلی غمین و بیمار نبود ای کاش اسیر شب نمی شد خورشید در دام سیاهِ شب گرفتار نبود ای کاش بهار ما نمی شد پاییز در فصل خزان دیده ی ما زار نبود ای کاش...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«طناب عشق» ای نفس هوا ز خواب غفلت برخیز در عرصه ی جنگ آرزوها مستیز ای نفس هوا شود پریشان حالت از حال پریشان شده ی خود بگریز تا کی بروی این رَه بیراهه خطاست تا کی بشوی خوار و ذلیل و ناچیز بای...

ادامه شعر
سیدحسن نبی پور

پرسه می زنم ؛ درنبودت ، درکوچه ای بن بست . ########## درگلوگاه زمان ؛ موسیقی می نوازد ، آهنگ رفتن ات . ########## دمنوشی هستی ازطعم عشق ، می نوشم ، جرعه جرعه ######### من درغروبی دل گیر؛ چای تلخ می...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«نمی خواهم» بهاری رنگ آن باشد زمستانی نمی خواهم شود نفس هوا یک گرگ خونخواری نمی خواهم اگر رنج و غم دوران نشیند بر دل طفلی برای این دل رنجور خود شادی نمی خواهم اگر باغی بروید جای گل ، در آن خس ...

ادامه شعر
هدایت کارگر شورکی

آدم که نباید بدهد رأی سفید پیروز مبادا بشود رأی سفید با برف سپیدی که به یزد آمده است انگار خدا نیز دهد رأی سفید ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«عالم ویرانه» دوش دیدم عالمی ویرانه بود روبهی مکّار در این خانه بود جان اسیر دیو جان گردیده بود خانه خالی از گل و پروانه بود ناز لیلی را خریداری نبود عشق مجنون قصّه و افسانه بود عالم مستی خر...

ادامه شعر
مریم آزاد

مشتاق به آزادی از نطفه یک دینم من در تب نقص و شک آلوده به یک کینم یک غربتِ در تبعید واگیرتر از رنجم من وارث اشراف زندانی نفرینم...

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

اشتباهم اعتماد است بر غمم یارم چه شاد است مهربانی کرده بودم گفت عاقل نیست ساد است

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف مهر و خرد ای غنچه‌ای که چاک گریبان دریده‌ ای با ناز خود به عرصه دوران رسیده‌ای زیباتر از شکوفه‌ای از بس لطیفی و از لطف چون تجلی صبح سپیده‌ای در وصف تو اگر بنویسم بدین سیاق می زاید از دل...

ادامه شعر
رجبعلی  باقری

ذهنِ زمان را به زوزه انباشته اند هفت خطّانی که به سمفونی طاعون بر مرداب های زمانه می خوانند ✍رجبعلی باقری #سپکو_زمان...

ادامه شعر
محمدوحید  خواجه

بروید ای قوم نصیحت به چکار آمده اید بروید از حاله خرابم به خرابات آمده اید نصیحت به چکار گوه خورده اید که آمده اید یا دست بگیرید یا که به جهنم که آمد ه اید حرف که باده و هواست شما به هوایه باده و هوا...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«آهِ نیمه شب» من از مرگ شقایق در کنار خار می ترسم من از رنگ سیاه آسمان تار می ترسم پریشان می شود حالم ز گرگ خفته ی جانم من از نفس هوایی می شود بیدار می ترسم نزن مطرب دلم خون است و جای رقص و شا...

ادامه شعر
عارف آقاملایی

خوشا آن دم در این شهر نگاری داشتیم دل به دلبر دادیم و دل نو نواری داشتیم می‌نشستی بر سر کوی حبیب آن روزگار یاد باد آن روزگار، ما روزگاری داشتیم صحبت غم را نبود آن دم که بودی یار من خاطرت هست ک...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«گذر زمان» نیک است که این چرخ زمان در گذر است شیرینی و تلخیِ جهان در گذر است هرگز نشد این سینه بگیرد آرام این آتش افتاده به جان در گذر است زخمی شده دل نگیرد آرام دَمی این حال پریش و نگران در ...

ادامه شعر
غلامرضا انعامی

عمر بگذشت و من از کرده ی خود ناشادم که چرا سر به ره ِ مهر بُتان بِنهادم یک دم از خواب و خور و کار جهان ناسودم غافل از خود بُدم و راز نهان نگشادم کاش می شد که به یک باره زمان برگردد قدرِ هر ثانیه اش...

ادامه شعر
حمیدرضا آب روان

ای عشق که در سینه‌ی ما رازِ نهانی از حال کسی که شده دیوانه چه دانی از روزِ ازل خلق شدی تا دل ما را پیوسته به هر سو که بخواهی بکشانی اعضای تن ما شده آمیخته با تو هم چشم و سر و دست و دل و گوش و زبان...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«تیغ زبان» روزی شکسته قفل دهان می شود بدان روزی بُرنده تیغ زبان می شود بدان روزی رود سیاهیِ شب می دمد امید پیدا که نور حق به جهان می شود بدان روزی اسیر و بند قفس می شود ستم روزی رها ز بند و قف...

ادامه شعر
مریم حشمت پور

#سکوت هبوط بی فایده ی سیبی در شاهرگ گندمزار نان به شکم بستند وُ در جیب هاشان مانده ام روی دلشان وقتی با دست سیلاب می شویند یا به صاعقه ی کوری در آسمان شکار می شوم اینجا که  مرگ  هم از زبان...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا