من تا بشنیدم که تو با ابر بهاری
خود را برسانیدم و از ابر چکیدم
من قطره شدم امده ام بهرنگاهت
اما دگری را به تماشای تو دیدم...
من رفته ام از روح و روان تا ابد اما
خود رازازل تابه ابد محو تماشای تودیدم
من نامه نوشتم ز برایت به کبوتر بسپارم
زین باره ندانم که چرایش نسپردم....
عمری است که چون خاک جگر تشنه عشقم
و ایام بدان تا به ز الان به امیدت بنوشتم
عارفه رحیمی جعفری1402/10/29
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
آرزو بیرانوند 01 بهمن 1402 17:58
درود خانوم رحیمی امیدوارم این نوشته ی من را در نقد شعرتان نبینید ،گزینه ی نقد را زدم تا زودتر ان را ببینید ،فقط یک پیشنهاد دارم برایتان در مصرع خود را ز ازل من در تماشای تو دیدم بهتر نیست در یک مصرع دوبار از خود و من استفاده نکنید مثلا به جای من بنویسید خود را ز ازل تا به ابد محو تماشای تو دیدم؟؟؟؟این یک پیشنهاد جزیی است امیدوارم رنجیده خاطر نشوید ،زیرا شعرتان زیباست و یک شعر زیبا به کلماتش ارزش مینهد و همچنین به خوانندگانش ..موفق و پیروز باشید دوست من
عارفه رحیمی جعفری 01 بهمن 1402 18:11
درود ارزو جانم از انتقاد شما ناراحت که نشدم بسیار خوشحال شدم شعر بنده سراسر ایراده و من با کمک های شما عزیزان میتونم در این راه قدم بردارم در مورد پیشنهادی که دادید
خیلی عالی بود و از این حسن نظر و دقت شما بسیار خوشحال شدم انشاءالله در اشعار بعدی در انتخاب کلمات خود ببشتر دقت میکنم
انشاءالله سربلند و پیروز باشید