زنده بودن با تو
هنری میخواهد
تا هنرمند بکشد لبخندت
بنویسد سخنت
حک کند اسمت را، بر دلی که همه وقت منتظر است
مطمئن است تو را می بیند
همین کافی است......

جاده را پیاده می رویم
در شب
شاخه های کشیده و لرزان
از اینکه چقدر می تواند
ترسناک باشد،
نمی ترسیدیم.

زیر خط های دنیا
تنهای تنها مانده ام
می نویسند جمله ها را
نقطه می گذارند پس آن را
باز من تنهای تنها مانده ام
می خوانند و می لغزند و می گویند و من،
باز تنهای تنها مانده ام
آواز درختان بلند است هنوز
با...

از همان شب که مهتاب،
گذرش بر دلم افتاد،
گفت: بیچاره! دلش از شب من، تارتر است.
کمی ماند و دلم را بوسید
نگران گفت که شب تنها است، باید بروم
به بالا که رسید،
آرزو کرد مهتابِ دلم باز آید...

...

آسمان بود و خورشید
در حال طلوع
تک درخت در وسط دشت،
چه پابرجا بود
شاهد خورشید بود
و چه زیباست این عشق
و چه شاد است این برگ
خورشید از شوق درخت،
طلبش را درونش، نگه می دارد...