منم سرشار از خستگی ها میلِ به همبستگی ها ودرزندگی افسوسِ نبوغِ بلوغ را می¬خورم و نگرانِ برهنگی رؤیا نیستم که دیرگاهی است برگِ بیداری ام را چیده¬اند وتو بُغضی از بَعضی که اردی بهشتِ تنِ شان آکنده از به...

آقای مدرک؟ به شرطی تشریف بیارکه میمِ خود را درخانه جا گذاشته¬اید و من چنین خوشحالم که با جنابِ درک دیدار می¬کنم بیا چنین بیا فهمِ باشعور! شعر قرن هاست درغیابِ تو سرما خورده است و عطسه های کتاب از همی...

واژه¬ای سُراغ دارم که از رفتارِخودش باز می ایستد نام اش: «بی نامی» است اولباسی از نگاهِ نیم نگاه ها برتن دارد چشمانش با اندیشه ی آزادی باز می¬شوند تولد من به کودکی خیابان شبیه است ودرتعبیر خواب ها فر...

شبیه ساغرِ هیچ باوری نیستیم شبیه ویرانگی یک زن که درجنگِ تن به تنِ خیابان کُشته شد! شبیه چه واژه ی خوبی است وقتی دو حرف شبیه هم عطسه می¬کنند وقتی دو کودک لباسِ آذربرتن دارند و درکنفرانسی مطبوعاتی فصل ...

ای فقر بدان که که تو قهرمان فصل زمستانی بی بارانی! که اعتماد به نفس خودش رادرخزانی سرد ازدست داد اندوه تو شبیه هیچ غمی نیست او لباسی از جنس عریانیسم لحظه ها برتن دارد و قلم که پَرمی¬کِشَد پروازش شبیه ...

دوچشم درکله ی سنگی که چشم اندازِغمناکی از تاریخ را به نمایش می¬گذارد واین شرحِ بی نهایت که عاشق هر نهایتی از:«بی نهایتی»است! از نهایتِ شفایق می¬آئیم با سبدی پُر از دقایق که نوروز را جشن می¬گیرند می¬گ...

لیست کاملی از گریه¬ام یک تیترِ از لبخند روزی نامه که هرگز روزنامه نشد وکارِ این فصل تنها تازه کردن زخمِ این فصلنامه است! تاریکی¬ قابلِ تعبیرنیست و این یعنی عمیق ترین ظلمی که به ماهِ زندگی شد! عاشق پیش...

برسر باران ؛ می گیرم  ، چترعشق ×××××××××× صدچاک شد ؛ قلب مادر، از زمین خوردن کودک ××××××××× لبخندیک زن ؛  آغاز وفرجام ، عشق است . ×××××××××× مادرعاشق است ؛ کودک ، فارغ ××××××××× جان می گیرد ؛ کودک ، ...

درود بر فریادی که تاجِ سرِ هر سکوتی است و فروتر از همیشه برجهانِ فراتر ، فرود می¬آید درود برخون که تا آخرین قطره ی«خون »ایستادگی می¬کند و سلامی بر ابن سلامِ عشق که لیلای هر مجنونی است من وادی السلام ...

*** به باورت سخت بچسب شاید که رستگار شدی بهشت ارزانی ات باد #محمد_مولوی

زندگی نارنگی وسط آبان است فاضله هاشمی بی فاصله

جمعه ها نورانی ست یک نفر اینجا نیست 313نفر باقی ست فاضله هاشمی بی فاصله

میم .نون ت. واو آی لاو فاضله هاشمی بی فاصله

پرتقال خونی قلبم خبر از سیب بده گویند بهشت ارزان شده فاضله هاشمی بی فاصله

ورق برگشت! دوباره شکوفه ها سر از پای درخت نمی شناسند بهار شد فاطمه نعیمی شاعرانگی✍

شکرت کنم خدای من تو خالق و تو قادری من در خودم سفر کنم تا راه و رسم عاشقی دریابمت تو را چنان گویی شدم جنون زده صدها هزار شکر تو تو ارحم تو فاطری ...

وقتی سخن در گلویم گلایه می کند و گلوله گمانِ گل در دهانم می بَرد به تمامیِ تنهاییِ تن اَم، پناه می بَرم ( مقصود )

تنهایی را بسیار دوست دارم آغوشِ او، به رویم باز است چون خودش غرقِ نیاز است

غُصّه ها، بسیار و تب دار قِصّه ها، سرد و سبک بار این همان، دردِ گران است ( مقصود )

بــــــــــــــه چه تقدیر بنازم امروز؟ تـــــــــــــــاکه فردای مرا غم نبود به چه تصویر شوم خیره به سوز؟ تـــــــــاکه رنگی ز رنگ کم نبود به شراب خــانه چو چشم بربستم حرمت مسجد و خـــوان بشکستم ویـــ...