تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
طارق خراسانی

سالیان سال آدم جان که خوابت کرده اند قوم ‌نا اهل خراباتی ، خرابت کرده اند سیب و‌ گندم ؟ از خجالت آه ، آبت کرده اند عرشیان، “اهل بهشت” اول خطابت کرده‌اند بعد از آن اما، سزاوارِ عذابت کرده‌اند اهلِ دل...

ادامه شعر
طارق خراسانی

روزی خدا غزل به پریشانی ام نوشت جانم ز اوج آمد و بارانی ام نوشت دانی قلم برای چه طوفانی ام نوشت؟ چون روزگار بر گِلِ پیشانی‌ام نوشت در من کمی خمیره‌ی منصور بودن است کف بین شهر ریشه ام از بایزید گفت ا...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف حکایت دوری تضمین غزل شماره ۵۲۱ - دیوان سعدی شیرازی از استخوان قلمی و به خون سرخ دواتی فراهم است و نویسم برای دوست نکاتی ای آن که زبده خوبان شدی به نیک صفاتی 《سَلِ المَصانِعَ رَکباً تَهیمُ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف وجد شگفت عشق تضمین غزل شماره ۸۷ - دیوان حافظ شیرازی هر چند فتنه روی زمین و زمان گرفت وجد شگفت عشق  مرا در میان گرفت با جلوه تو این دل بیمار جان گرفت 《حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری به ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

هر دو جهان را گُهرَم عاق کن کار بود سخت و تو آن شاق کن بوسه بزن بر لبِ معشوق خود همنفسم باش و نفس چاق کن چرخ رها کن که نیرزد به هیچ کارِ جهان عاقبتش رفتن است ژِنده لباسی به خوشی بَر تن است بَد ز جهن...

ادامه شعر
علیرضا نقدی

در جاه و منزلت به دلم انقلاب کرد وقتی که عشق معرفتم را خطاب کرد هر کار در جهان شده را این شراب کرد مهدی خودش خدای مرا انتخاب کرد احکام کفر آمد و ما را عذاب کرد سرگشته گشته سر که ز دیوار و در نوشت در...

ادامه شعر
طارق خراسانی

اگر دستت تَهی و پاچُلُفتی گرسنه، تشنه در یک گوشه خُفتی شنو شعری تو از ایرج که گفتی: در ایران تا بُوَد مُلّا و مُفتی به روزِ بدتر از این هم بیفتی[1] 20 دی 1402 [1] در ایران تا بُوَد مُلّا و مُفتی به...

ادامه شعر
انسیه فتح تبار

نردبان وصدای بالا بر دردرونم شکایتی سنگین پچ پچ قناری غمگین نازُکای صدای بلدرچین انتظار قرار در کابین ازقطاری که نیست جا ماندم سیم بانی در دهان خطر بغل خیس چتر درباران جای نا امن کفتری بی جان انتظار...

ادامه شعر
لیلا ساتر

هم بوسه ات را هم تنت را باز می خواهم / هم دکمه ی پیراهنت را باز می خواهم / آلودگی دامنت را باز می خواهم / تا یک شب دیگر بمیرم کنج آغوش ات زن بارگی هایت چرا انقدر ملموس است / مرد درون شعرهایت از ...

ادامه شعر
بهرام داودپور

روزگاری بود اندر کودکی کوچه و دکان و حال فرحی چه صفایی بود در باغ صفا سایه و شکوفه های برمکی بوی مرزه در هوای پاک شهر میرسید از پشت بام خشتکی شکر آب در ظروف روحی و پیچش پنبه به چوب پشمکی در زمستان سپی...

ادامه شعر
طارق خراسانی

شده عید و نیست در دل، غم جانگداز ما را بنگر به جام وحدت می روشن ولا را به زمین، از آسمان ها، شنویم این ندا را: « علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را؟! که به ماسِوا فکندی همه سایه‌ی هما را » 2 رَهِ ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

عاشق شده ام به سگ، مرا همدم باد دیدم که وفای سگ سر از آدم باد ذکری به لبم چو گویشی هر دم باد اندر دل بی‌وفا غم و ماتم باد آن را که وفا نیست ز عالم کم باد در شامِ غمی کسی دلم شاد نکرد در بند بلا فتاد...

ادامه شعر
طارق خراسانی

دیدم پی آن زلف پریشان تو افواج در فکر و خیالات تو حیرت زده ای، واج ای خاک رهت بر سر شاهان جهان، تاج با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج آن چشمه ی چشمت بودم باده ی ج...

ادامه شعر
علیرضا خوشرو

سـلام ای نـــازنیـن دلـــــدارِ دیـــــروزیِ نامردم سـلام ای مونـسِ شبـهــــایِ تاریکِــــ پــــُر دردم تــــو را از بینِ صدها گــل برای خود جدا کردم بگـــــو آیــــا هنوزم یــادی از ما میکنی..... یا...

ادامه شعر
امیر وحدتی

۱- رفت فصل خزان زمستان شد فصل سرما و باد و بوران شد کشتی من دچار طوفان شد حیف عمری که رو بپایان شد حال بنشسته بر سرم برفک ۲- باشدش خیر یاد آن دوران یکی از زمره پری رویان داد بر من شراب یک لیوان من ت...

ادامه شعر
حبیب رضایی رازلیقی

. "رفت" . حال بیمار دلم را دید و رفت/ آتشی افروخت و خندید و رفت/ بر تنش رختِ جفا پوشید و رفت/ راه کج بود و ولی پیچید و رفت/ عاقبت رفت// . قالب شعر سروش . ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« راه خود رَوَی » رسم است ،راه خود روی و کینه در جهان ظلم و جفا و کینه ، مرا کی دهد امان1 از ظلم و جور و کینه ی مردم ، امان امان عجّل الا ظهورک یا صاحب الزمان (عج)2 ظ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« گدای کویَت » خدا ، خدا ، خدا ، خدا ، منم گدا ، منم گدا گدای کویَت ای خدا ، تو را همی زند صدا خدا ، خدا ، خدا ، خدا ، منم گدا ، منم گدا خدا ، خدا کنم خدا ، زِ قلب صاف با ...

ادامه شعر
همایون فتاح

قصه ما فسانه شد...آفت دل زمانه شد...یار زما بیگانه شد...بیگانه صاحبخانه شد...از قبل دودسته گی عقل رمیده در جنون...عشق رذالت درون...دل شده طشت پرزخون...خون چکد از دیده برون...از قبل دو دسته گی دیوببین ...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

شرم چرا نمی کنی از غزلِ خیال خود دست چرا نمی کشی از اَمل محال خود هر سفری که می روی بر سرِ شرح حال خود خواهشِ دل کجا شود عاملِ التیام من؟ شعله به خانه می کشی، نقشِ ترانه می کشی درد به شانه می کشی، جو...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا