تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
دادا بیلوردی

کی میرسد آن دیدار؟ آن وصلتِ قدسی ِ پُر از اسرار من اهل هوس نیستم از من نشوی پنهان از شهوتِ لعنتی به دورم یار دلتنگِ توأم بسیار ...

ادامه شعر
عابدین  پاپی

این کلمه که حرفی برای گفتن دارد گویا گفتن هایی برای حرف ندارد! و نقطه نصفِ راه ِخودش را رفته است و چشم های زیادی می¬خواهد تا قهرمان شود ومرگ تا انتهای برگ شبیخون می¬زند تا امتدادِ خستگی و ابتدای وابس...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

چارپالاندیم او گونی اوتدوغوم یئرده جالاندیم او گونی فیشاریم قاخدی دئدیم پس کی اؤلوم واختیمدیر ائله کی سورغونو قاندیم او گونی چوخلو یاندیم او گونی * منیم آی جسم و جانیم! منیم آی قلبده کی ایستی...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* 271- * خیز ربّت را بخوان خشمگین می تازد این اسب زمان مگذرد عمری خبر آید به گوشم ناگهان: رفت از دنیا فلان ابنِ فلان صبح در وقتِ اذان * 272- * باز می بارد قفس باز همسو می شود با من ارس خانه ی فیروزه ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* 261- * آمدست از نو بهار جلوه ای دیگر ز سیمای نگار غم خوری یا شاد باشی این یکی هم بگذرد باش از پیمانه ی حُسنش خمار شوی از چشمت غبار * 262- * باغبانی لاله کاشت لاله در خود جز یکی غنچه نداشت تند بادی ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

برف میبارید و من مات و حیران بر سپیدیِ چمن می شدم غـرقِ تـماشـای جهـان ِ خـویشتـن بیگمان پوسیده خواهد گشت تن روزگاری در کفن * برف می بارید و باز غنچه می نالید از سوز ِ اَیـاز موی اسپیدِ ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

خنده ات را دوست دارم تو بخند و من برایت عشق بارم لانه کن در سینه تا مرغِ دلم آرام گیرد بی نهایت بوسه در منقار دارم ای گل ناز بهارم * لب گشا دیوانه ام کن شمع شو در خلوتی پروانه ام کن این دو روز لعنتی ر...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* بگزیدم از بدتر بدی از بدترین اشخاص هم بدتر شدی وقت عمل درجا زدی وقت نصیحت لال تـر آیا تو هم از آدمی یا که دَدی؟! خود را به نافهمی زدی * ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* خورده ام خون تا به حال نیست احساسم برای تو حلال عدل می ترسد ز تو، طبق عدالت من تو را ناله خواهم کرد با سبک زلال دوستی ها شد محال *...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* در جهانِ قیل و قال وقتِ حق گویی تو را دیدم چو لال عشق زندانی شد و ننمودی علّت را سئوال لیک بختت بدتر است ای بی خیال باز کن فالِ زلال * ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* مست بشکستی سبو تشنگان را پس ندادی آبرو می شدم من زودتر ای کاش با تو روبرو داشتی کی از عدالت گفتگو؟ بر من ِ مسکین بگو! * ...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

منو از تپش های شب کم نکن... بذار تا همینجور ادامه بدم! با این فاصله باید عادت کنم... به عشق تو از دور ادامه بدم! ستاره ستاره شبو قرض کن... از آینده ای که سر رامونه! به تنهایی سخته که عادت کنم... تا...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* یک نفر راهم گرفت ناله ، بد کردم ز دل ، آهم گرفت پس دل ِ بشکسته از شمشیر هم کاری تر است زانکه از من خال و خط باهم گرفت حقّ ِ خود خواهم گرفت * در تمامِ قیل و قال بوده خطّ ِ قرمزم سبک ِ زلال محت...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* گفتا تــو را چــه شد؟! رنگت پریده پس چرا؟ چه شد؟! من محرمم ، تــو رازِ دلت را بـــه من بگو در عـالــمِ تــو مـاجــرا چه شد؟! دیدی چه ها؟ چه شد؟! * گفتم که عاشقم حاصل مرا ز عشق بوده...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

هنـــوز منتـظـرم و در خیـال، عـمر می سپرم هنوز مهرِ تو را من به جان خــریـدارم کجائی ای که از تو بیخبرم؟! شکسته پشت درم * اگر تو باز آیی و مجـلسِ زلال آرایــــــی همیشه بستـرِ نرمِ دلـ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

و خواهم گفت بودی کاش به عصر ِ ما نظارت می نمودی کاش عوض شد رنگ ِ باران تا که گم کردیم دریـا را و در حسرت شدم گاهی به زودی کاش مــرا می بُــرد رودی کاش * و خواهم گفت دلّالی نگهمیداشت از ما را...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

ناتوانی کرده ایم ما نه پیری نه جوانی کرده ایم خویش را بیجا پسندیده به دنیای خیال بیشتر بر عشق خانی کرده ایم کار ِ فانی کرده ایم * گفت یک انسان مرا من رئیسم ، داده اند امکان مرا نام و کارم اوج گیرد خو...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

خیز ربّت را بخوان خشمگین می تازد این اسب زمان مگذرد عمری خبر آید به گوشم ناگهان: رفت از دنیا فلان ابنِ فلان صبح در وقتِ اذان * باز می بارد قفس باز همسو می شود با من ارس خانه ی فیروزه ای گردیده تار و...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

به قلب ِ من نشستی سپس عمداً زدی شاخم شکستی لذا من همچنان مدیونِ عشقت می شوم باز ز نو می رویَمَت آغوشِ هستی جدا از خود پرستی * پشیمانی ز کارت پر از غم گشته باغِ انتظارت ولی من راضی ام صد...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

بیا که حال کنیم شرابِ وصل را حلال کنیم به کوی خلوتِ خود آشیانه ای سازیم ورودِ غصّه را محال کنیم چنین خیال کنیم * پرنده تر باشیم حضورِ عشق، بنده تر باشیم ز گریه خشک شویم و در این هم آغوشی به جام ِ ناب ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا