تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
افسانه نجفی

بی تو تمام تن این خانه درد می کند بغض ِ خداحافظ؛ دلم را سرد می کند سیل ِسفر یک شبه،مرا مرد می کند!

ادامه شعر
افسانه نجفی

مرا بگیر به بوسه ای شکار کن برای بستنم گناه تازه ابتکار کن ببر به خلوتت مرا و احتکار کن

ادامه شعر
افسانه نجفی

دانه چو مستانه با خاک همبستر شود؛ زخمه ی خورشید، مگر بر عطشش کارگر شود! تا بدرد جامه ی رسوایی و یکباره به عالم سر شود......

ادامه شعر
افسانه نجفی

آمد و در کمالِ ذوق؛در خلوتم خیره شد عاقبت اما،چشم های روشن ش تیره شد! بی بهانه رفت!غم یکسره برجهانم چیره شد...

ادامه شعر
حامد بشیر

بَغَلُم بُکُن؛ بگو کِ مالِ مِه هی ۰۰۰ بَحثِ مَحرَمُ نامَحرَم نین؛ تُ قول اتدادِن، بِه دادوم بِرَسی ٠٠٠ :)

ادامه شعر
امیر ضیغمی

چه تنها ماندم و سوختم ، در این دنیای لاکردار که کس آخر نشد بر من ، سری صبر و کمی غمخوار جفا کردم ؟ خطا کردم ؟ نمیدانم ! نمیدانم ! فقط آهسته می گویم به خود ، که نیست حتی برای تو یک یار!! امیر ضیغمی...

ادامه شعر
امیر ضیغمی

ای که جان در خلوت پیر مغان در می بری چون همی باد خزان ، ریشه ز پیکر می بری بشنو این شعر ، کمی جان و دلت روشن شود بر سر این سنگ ، شاعر خفته جاویدان شود در بیابان وجودت ، آب شعر جاری شود تا که در جان می...

ادامه شعر
امیر ضیغمی

باز گویم ز تو از درد دلم از همه سختی ، نهان شد مشکلم باز گویم ، ز غم و عشق و جفا که مرا گشته ز پیرات وفا چون قلم ، بر شعر جان زنم خنده و نوری ، بر دل سیاهی مشکل زنم شعر من ، همه میراث من و درد دلم می...

ادامه شعر
امیر ضیغمی

من نه آنم که تو گویی ،‌و نه اینم که توجویی من ، همه طبع شعرم ، درد دلم ، همه از یاد تو بود آشیان ، همه پیوسته به درد ، یکجا به دل پاک تو بود غم دل ، از زهر گفتار تو بود من همان سرگشته به خاکم ، من ه...

ادامه شعر
امیر ضیغمی

گِله از دوست ، که اوست ، باعث درد دلم ، مرهم پوست غرق شعرم ، درهمه ازعالم اوست گِله از خلق کنم شِکوه از عالم جان حلق کنم چون به سهرابم ، دلم ، آرام جانم ، مشکلم نطق شعرم در سیاهی ، قلمم رو به تباهی عا...

ادامه شعر
امیر ضیغمی

دل همی گلایه از بهر وجودم می کند سور و سات عاشقی ، از من گدایی می کند چون بگفتم ، عشق این دل ، در بهر سرودم سبز هست عاشقی را ، چون طلب ، در شعر ، جانم نقش بست دل بگفتا ، پس من خراباتت شوم ، همچو مرغی...

ادامه شعر
امیر ضیغمی

در سرم ، آشفته بازاریست می نویسم ، تا که جان در جان روحم ، سبز شود چون پرنده ، در وجودم ، آسمان یک رنگ شود می نویسم ، تا قلم کم سو شود تا که چشم دل ، از بهر شعرم ، کور شود امیر ضیغمی...

ادامه شعر
امیر ضیغمی

چون غریبی بیکسم ، آهم ، خرابم ، دادم ، فقانم ، نیستم چون به ماهی ، مست آبم ، تشنه ام ،‌محتاج هیچکس نیستم چون به شاعر ، چشمه ام ، مستم ، خرابم ، هیستم چون به سایه ، روز را طی می کنم در جفای شب ، همی ا...

ادامه شعر
سینا علی زاده

عشق تو دریاست عشق من مثل یک جنگلی نور خورشید کویرت می کند ولی مرا پرورش می دهد مرا سر سبز می کند جنگل دل بی تو جنگلی با درخوان پژمرده از خورشید می گذرم از تو نه! فاصله ی من و تو فاصله ...

ادامه شعر
پژمان خلیلی

از همه ره برفتم وُ راه تو شاه راه من با همه کس نشستم وُیار تو دلنواز من طبل وُ دُهل پَس زنید،صدای عشق نوای من روی تو بر ملا مرا رها زقید گشته من به شب مه نو ام تویی، ز فیض برنده نیز من برنده ای ب...

ادامه شعر
ناصر عبدالحسین پور

«خورشید نگاه» در گذرگاه دوراهی چشمان خاموشت به تردید ایستادم پرده‌دار خورشید نگاهت " آن حریر پلک‌هایت " به ظرافت گشوده شد من ناگهان غرق روشنایی شدم تردید را با پوزخندی رها ...

ادامه شعر
ارمان  تیمور

وقتی زمانه تو را به دفترم خط زد... به رویای با تو بودنت دلم خوش کرد خوابهای من پراز مه شد به بارش باران در مرز هر پرچین چنان غرق درد است جهانم که در چشم مستم دمی خواب آرام نیامد ...

ادامه شعر
مهتاب  ایزدسرشت

صدای پای تو درسکوت دلم پیداست پا می نهی به عمق وجودم سرد میشوم سرد نمی توانم با تو قدم بزنم به تو نمی رسم...!هرگز...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا