تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
امید کیانی

زادروزم ماه آبان زادگاهم اصفهان شاد باشی چون منی من شاد باشم در جهان باز باران می‌زند بر بام اینک چون خوشم گرگ‌ها را امشبی مست‌اند زیر آسمان...

ادامه شعر
محمد  همتی

یه وقتایی نبودنت چنان اذیتم می کند. که ساعت ها غرق مرور خاطرات و لحظات شیرین کنارت بودنم که طعم شیرین خیالت را..... تلخی سیگاری که به انتها رسیده عوض می کند. با کشید آه حسرت از عمق جان.... آتش سیگا...

ادامه شعر
محمد  همتی

دلم برای صدایت و یک لحظه در آغوش کشیدنت چنان تنگ شده که در هوای خاطرات غریبانه پر می زند و خیال با تو بودن را واقعیت اما نبودت را گمانی بیش نمی داند اما افسوس که تقدیر حقیقت را به تلخ ترین شکل ممکن ...

ادامه شعر
علی اصغر رضایی مقدم

گل گلزار عشق من! چرا از دست من سیری؟ چرا پروانه ی دل را در آغوشت نمیگیری؟ گناه من اگه بال و پر دستای خالیمه چرا دلتنگ بال زخمی این فقر شبگیری؟ غم نامهربونی کرده پیرم از این گلزار  غم آلوده سیرم اگه...

ادامه شعر
مسعود مدهوش

جان ، امشب پیش تو آید دلم باز بینم روی محبوب دلم خوش مرا شاه نشین محفلم ساعتی همدم ترین منزلم بازشد چشمم به رویت یک نفس پَر کشیدم همچو ققنوس از قفس من تو را تا بی نهایت کهکشان دوست میدارم تو را...

ادامه شعر
بهنام حیدری فخر

« چشم انتظار »

رفتــی ولــی نـرفـتـه یـاد تـو از خـیـالم

بی شک خبر نداری بـی تو شکسته بالم

من بی تو خو گرفتم با اشک و گریه و آه

از من چرا گذشتی بد کـرده ای ...

ادامه شعر
مسعود مدهوش

دلم تاب و توانش را ، به یکباره ز دست داده مثال آن نهان شیری ، که عشق او را شکست داده نه پای رفتنی دارد، نه روی ماندنی دارد چگونه سر کند قلبی، که درد دشمنی دارد دل آشوب زده اش را ، تو صد چندان مکن...

ادامه شعر
مسعود مدهوش

سکوتم از ته قلبم ، همیشه یک نشان دارد نگاهی کن به چشمانم،چه حرفی بر زبان دارد هزاران حرف نا گفته،درون سینه ام جا شد کدامین را بگوید دل،که او دائم فغان دارد همیشه با خودم گفتم ، چگونه ناله بر خیزد...

ادامه شعر
مسعود مدهوش

تا نفس داری دلم فریاد کن بر علیه ظالمان بیداد کن گو چرا پنداشتند ما احمقیم این قفس افتاده را آزاد کن گر که ویران است اکنون این وطن همتی کن مُلک خویش آباد کن بر مدار زندگی هیچ شدیم از پی تاریخ ...

ادامه شعر
بهنام حیدری فخر

« یغما » تو تنها عشق من در این جهانی فتادم من به یادت یار جانی دلم را برده ای گویا به یغما نمیدانم که دانی یا ندانی کسی در قلب من جایی ندارد تویی فخرم تویی شور جوانی ندیدم یک نفر حتی شبیهت تور...

ادامه شعر
مسعود مدهوش

کاش بِشود همه را مست کنیم با می ناب خدا پرست کنیم کیِ با غم به خدا نزدیکتریم؟؟؟؟؟؟ با شادیست که به او پیوست کنیم کافیست گریستن بر پیشینیان بهتر این است که دیگر بست کنیم خدعه دیگر نمی آید بکار ...

ادامه شعر
مسعود مدهوش

من گنهکار شدم وای به من بد گرفتارشدم وای به من عاشق چشمان مست توام باز بدهکارشدم وای به من آنقدر عاشق و شیدا شدم از خود بیزار شدم وای به من مدهوش و سرگشته ام اما جذب اسرار شدم وای به من م.مدهو...

ادامه شعر
مسعود مدهوش

من چشمای ترم را دوست دارم این تنها هنرم را دوست دارم آنقدر بگریم از فراغت من این یک کار بشر را دوست دارم گویند شبی آئی باز کنارم راوی این خبر را دوست دارم آن دم بیدارم تا صبح فردا چقدر مرغ سحر ...

ادامه شعر
مسعود مدهوش

خود فروشی از پی نان به چه قیمت خوردنِ مال یتیمان به چه قیمت چند صباحی گذران عمر کنی تو زندگی همچو اَستران به چه قیمت به بند بُکشانی مردمِ بینوا را خود خوش بگردی به جهان به چه قیمت ما ز نسل شهری...

ادامه شعر
مسعود مدهوش

یادی نمی کنی ز من ، ای های من ای هوی من دیوانه ام کردی بدان، ای شهر آشوب خُتن برگرد شبی بر جان ما، بر ما تو مهمانی بده یک جرعه ای از آن شراب ، بر ما تو پنهانی بده کاری نما یادی نما، درد مرا درمان ...

ادامه شعر
مسعود مدهوش

دلم تاب و توانش را ، به یکباره ز دست داده مثال آن نهان شیری ، که عشق او را شکست داده نه پای رفتنی دارد، نه روی ماندنی دارد چگونه سر کند قلبی ، که درد دشمنی دارد دل آشوب زده اش را ، تو صد چندان مکن...

ادامه شعر
بهنام حیدری فخر

« شراب » روزی که ز جمع دوستان دور شدیم در چشم همه وصله ی ناجور شدیم بهتر که کسی دگر ز ما یاد نکرد از خاطره ها رفته و در گور شدیم ما را به نزاع و دشمنی عادت نیست حالا که مثال گره ای کور شدیم خو...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا