تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
هانیه علاالدین

« صنم » جان و دلم را ز هم، گر بِدَری از جفا من نتوانم شوم، هرگز از عشقت جدا چون نگهت میکنم، در برت ای با حیا برق دو چشمان تو، میبرد هوشِ مرا ای غم هجران تو، شورِ دلم در نوا ناز تو را میخرم، تا که ش...

ادامه شعر
آرامش ظهرابی

رقص گیسوی رها در باد زیبا می شود رمز و راز شاعری با تو هویدا می شود مو پریشان می کنی هنگامه بر پا می شود این دل مجنون ما بس نا شکیبا می شود هرکجا هستی همانجا شور و غوغا می شود واحد ریشتر عزیزم با تو...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

ترنج : 20 با نظام آموزشی ، اخلاق را پرورش در ذهن کودک ای رها همچو بذری رشد در ذهنی خفا با شکوفایی بیانی برملا باغبان بذری بکارد رونما بزم آرا چون گلی در بین ما سرو قامت همچو کوهی ایستا افتخار...

ادامه شعر
babak faghfouri

آخرین بار آخرین یار آخرین دیده تو انظار ِر دیوار ریختن الوا آخرین چرخش دوار عرق سرد یه ساالر شام آخر توی تاالر آخرین بار آخرین یار فرصت لمس یه غمخوار شاهنامه بی خریدار شعرها صد من ، یه صنار گشته ام ...

ادامه شعر
babak faghfouri

من سراسیمه از نور تماشای تو، مست شیشه عطر نفسهای تو افتاد و شکست بعد آن بگرفته ام ،من اختیار دل به دست دیده را با خون بشستم ، دیده گان دل پرست...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

ترنج : 19 در نزاعی بیش افرادی چرا رؤیتی در اجتماعاتی سرا گر سرانی مست در دنیا فنا اخذ آن باری گران را بی بها ماحصل رنجی بدی را برملا کیفری باشد به اعمالی جزا گر جزایی هست باشد بین ما دار دنیا...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

ترنج : 18 دور از کاشی اگر احسان تو را ده برایم باده جامی ، ساقیا تا بخورد آرام گیرم لحظه ها از توقّع دور ، با او ، آشنا لم یلد یولد خدا او را ثنا در تمامی حال دوران هر کجا گر چه هستم خادمی در ...

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

می شوم به اشتیاقِ لاله زار، رهسپار می روم به بوسه گشتِ دشت و سیر کوهسار سوی بوی راز گوی گلشن و بنفشه زار تا بیاورم قرار بر دل امیدوار در هوای نوبهار در مسیر دلپذیرم این چنین ترانه بار مرغکانِ ش...

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

گل می زند بر دشت دل، اشعار زیبای شما/ صد دسته گل بر قامت طبع دلارای شما/ تا می خرامد نغمه ای از نای شیوای شما/ دل از کفم می افتد و، وای من آوای شما/ از دشت ها تا قله ها را طاق نصرت می زدم/ ای شاعران خ...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

ترنج : 16 چرا در گوشه ای ماندی نگارا چو کرمی پیله ابریشم ، نظارا به پیرامون خود ای مرد دانا نگاهی افکنی ، هر دم ، تقلّا تلاشی می کنی بیرون خودی را ز لاکی پیله ای چون دار دنیا جهانی را ببینی شر...

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

اکنون دوباره، این من و این هم بزرگراه در آینه، به پشت سرم می کنم نگاه تصویرِ محوِ غم.... از روزهای طی شده، پُر می شوم از آه از این که غافلانه، درافتاده ام به راه از گرد و خاکِ پُرشده در جاده ی سی...

ادامه شعر
شهرام بذلی

هم مسیر رودهایم با نشانی مانده از تو میزبان واژه هایم داستانی مانده از تو مینویسم شاخه گل در گلفشانی مانده از تو میسرایم بی تفاوت مرزِ جانی مانده از تو پلّه پلّه می روم با نردبانی مانده از ت...

ادامه شعر
بهنام حیدری فخر

« گریزان »



چـرا گشتـی تـو از عهدت پشیمان



شدی یک دم از عشق خود گریزان



بـرای من تـو بـودی بهتـر از جـان



زدی دل...

ادامه شعر
بهنام حیدری فخر

« نیلوفر »

دلـم از شـوق دیـدارت شده آب

ندارد دل قـراری گشـته بی تاب

نمی آید به چشمانم دگر خواب

شدم چشـم انتظار روی مهتاب

تـو آن مـاه منــی ای دُر...

ادامه شعر
بهنام حیدری فخر

« دل آرا »

چـه گـویــم من بـه آن مــاه دل آرا

کـه نـورش مـی‌دهد جلوه به شبها

دلــــم دارد هـــــوای دیــدنـــش را

رُخش همچون گُلی سرخ است و زیبا

...

ادامه شعر
مسعود مدهوش

اشکام داره رو گونه هام میباره تنها شدم این رسم روزگاره دنیای ما خیلی بی اعتباره نفس ما افتاده به شماره عاشقتم دوست دارم شعاره هیچکسی انگار ما رو دوست نداره دلم خیلی از آدما شکاره وقتی نداری حتی...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

ترنج : 15 بهاری طبع داری بس گوارا جهانی جام داری ،جم نمایا بهشتی بوستانی کشت دنیا ذخیرت توشه ای باشد به عُقبا چمن خندان به خوشرویی هویدا به نم نم بارشی ،سیراب از ما طبیعت مُشک دارد عنبر آسا ف...

ادامه شعر
بهنام حیدری فخر

« بهار که بیاید »

بهـار کـه بیـایـد غنـچـه نغـمـه زنان

سلام می کند به باغِ گل و بوستان

چکاوکِ سینـه چـاک و آوازه خوان

پیام شادی می فرستد به دوستان
ادامه شعر

مسعود مدهوش

من و این حال خرابم، مست این جام شرابم چه بگویم که سرابم،منگر بر این نقابم عشق تو داده خطابم، همچو مجنون در رکابم چو کنی مرا مجابم،تو رهانی از عذابم شبی باز بیا بخوابم ، ای دعای مستجابم توئی عشق پ...

ادامه شعر
بهنام حیدری فخر

« ننگ »

وقـتــی بجایــی نمـی رسد هـر دعا

از آسـمــــان روانــه مــی‌شـــود بـلا

آلـوده گـشـتـه قـلـب هـا به دام ریـا

دیگـر از هیچ کس در نمی آید صدا
ادامه شعر

ورود به بخش اعضا