تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)

عاشقان رنگ شب عید است یلدا زرد و مجنون شاخه ی بید است یلدا با وجودش شادمان فرخنده امشب مهربان سرشار امید است یلدا یاد آئین هزاران ساله ی ما یادگار جشن جمشید است یلدا چهره اش در فال حافظ شاد اما در...

ادامه شعر
صدف تاجمیریان

خداوندا به نامَت شعرم آغاز کز آن زیـنِ قلم شد اعجاز چو سر رسد وقتـِ شبانگاه بدیدم قوه ات بر چهره ماه بیاوردی هزاران چرخ گــردان بـِ اویختی هلالِ گوش ز ...

ادامه شعر
روح الله اسدی

روزگار از چرخِشَت دارم هزاران جا گله غصه ها را می دهی برمن و غم ها را صِله پیکرم در اوج یورش هایِ یادت سوخته طعنه هایت را ببین بال و پَرم را دوخته آسِمان از روز اوّل با دلم همراه شد اشک هایم، ناله ه...

ادامه شعر
احمد صیفوری

باید که حق آب و گِلت را ادا کنم با خاطرات تو غزلی دست و پا کنم بعدش به فکر چارهٔ دلتنگی‌‌ات شوم فکری به حال غصهٔ بی‌انتها کنم گفتم به صد زبان و نوشتم به هر طریق عاشق شدم به جان تو حاشا چرا کنم درنده‌ت...

ادامه شعر
روح الله اسدی

نفرین به زمانِ آشِنایی ها لعنت به فراق و این جدایی ها دارم گِله ها ز یارِ نادانم از دستِ غمش چو ابر بارانم من عشق و محبتم مداوم بود افسوس!!که قلبِ او مقاوم بود سردی و عجب لجاجتی داری بر رایِ غلط سم...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

فقط مرا یک سخن است این سخنم دوست داشتن است لایق عشق من ترا فقط ترا پنداشتن است دردل شب ها جنگ کنم در کوه و صحرا جنگ کنم مرام من فقط بیرق عشق تو افراشتن است نترس تو از طعنه و از هرچه است جنجال دیگر من ...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

آخرین سروده هایم را به کاغز میکشم چون که پیغام دیگر می آورد بوی بهار شعر نو، گفتار عشق، دیدار یار و مهرنو دسته دسته گل به منظر می آورد بوی بهار ساعت عمر خورده و کهنه ای من در گوشه ایی تک تک آهنگ دیگر ...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

تمـــامم را اگـــر پـــــــــاشیده سـازی زتـــــــو بگذشتنم آسان کــــار نیست دوام عمرم را بــــــــــــــرچیده سازی شعارم گفتن جـــز یــــــــار یار نیست اگـــر آتش زنی تن پـــــــــــــاره ام را گلس...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

بهــــــــــــــارت که سبزی نمودن گرفت وجــــــــــــــــودت که وقتی بودن گرفت بیـاندیش و راهت بفرش فرش سرخ تــا از آن رسی تو به آن عرش سرخ بــــــــا بازی و مستی هم آغوشی بس به دیگ خامی ها دگر جـــــ...

ادامه شعر
پرستش مددی

گرفته چشم تو نبض زلال باران را غروب می برد از دل خیال باران را به سرزمین نفس های سبز سوسن ها گرفته بغض بیابان مجال باران را بخوان به خلوت خورشید در خیال خودت ترانه ای که دهد احتمال باران را اگر...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

شایــــــــد بهار عشق همیش سبز جــــــــلوه گر امــــــــا که هست هــرچی بـــه زیــبایی در نظر شــــــادی، قــــــــرار راحــتی و لـــذت و سرور غیـــرت، تـــــــــــوان همت و ولایـــــی و غرور اصــلا...

ادامه شعر
پرستش مددی

دیشب نگاهت آسمانے بے نهایت بود در حجم کوه درد پژواڪ صدایت بود مهتاب مے گشت و پریشان مے شد و انگار در شعرها دنبال نقش رد پایت بود غم با تمام وحشت شبهاے تنهایی گنجشڪ سرگردان بغض آشنایت بود دیدم م...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

طوفان خیـــال عشق چگونه بــــــــــــاید آه دانســـتم خـــرابی هـــــــا را شــــــاید دامن بــــــزند هرآنچه در تقدیــــر است مرده بنمایـــــد زنــــــــده ی را از هست بعـدا شکـــــند چـــو شیـشه ی ق...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

و باید باشی سر سختی که عشق نابود کننده یست که چون هرکاه به معشوقه، نرسی زندگی یی نیست و شـــاید گــزت او گــردد شود رنـگین کمان خاطر و می پـــــیدا شود پــــــیدا چقدر دیـــــوانگی ظاهر و شــور حال را...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

کمی با من مدارا کن مدارا قصه ها دارد ز اشک تلخ این دیده چه دریاها که می بارد خودم دانم که چون زهرم به کام تشنه و خشکت ولی از عهده بیرون است چنین باری، جفا دارد به زخمم چون نمک پاشی روانم غرق در غوغاس...

ادامه شعر
مریم  محبوب

شاعری در خمار یک گل ماند تــا ابــد بــر مــزار بلبـــل مانـد دسـته دسـته به بـاغ گل رویـیــد او ولی در فــراق ســــنبل مانــد شـــد بهـاران و بـس خــزان آمد باز دروصف زلف و کاکل ماند دسـ...

ادامه شعر
میثم علی یزدی

دنباله چشمش مژه دارد یا ستاره کین دل ز شراش شده ابر پاره پاره رنگ آسمان ز چشم دلبران وام گرفته آبی عسلی عجب شب سیاهی داره هر دو از عشق تو دیوانه شده دیوانه جان و تن دود شد از آتش تو ویرانه شهر من...

ادامه شعر
انوش بیات

کس در این شهر مرا شکل او دیوانه نکرد گفتمش دیوانه ات شدم باور نکرد

ادامه شعر
انوش بیات

آن بد کنان بدی کنانند  بدان بد کرده می کند با این و آن آن بدی کنان بی خبر از کاراون مانند به حیوان اند نیست انسان گر بد بداند که به او کی داد جان بد نمی کند چون شیرین است جان گر باز بدی کردو بد شد م...

ادامه شعر
علی احمدی

من حاجی سرزمین گیسوی تو هستم عمری ست که درعُمرهٔ کوی تو نشستم در سَعی صفای قدم و مَروهٔ مِهرت یک لحظه به آسودگی آخر ننشستم لبّیک به غیر از مَهِ روی تو نگفتم اِحرام به جز نیّتِ وصل تو نبستم گردیده د...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا