تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدهادی صادقی

«آوا» این مرغ خوش آوای من ، آوا خوش آمد این غنچه ی زیبای من ، آوا خوش آمد روشن شده این خانه از نور وجودش آرامش دنیای من ، آوا خوش آمد چون بلبلی می ماند این زیبایِ خفته این بلبل رعنای من ، آ...

ادامه شعر
نیلوفر آزادی

خبر شوم آن کلاغ منم سیزده حرف داغ داغ منم انتظارت به سر رسید مادر بدترین حسن اتفاق منم خانه سرتاسر از بهار پر است و زمستان این اتاق منم چشم قلب تو نیمه‌تاریک است سوی تاریک این چراغ منم سبب غصه‌های خود...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《کوتاهیِ عمر》 زندگی بازیچه ای در دست کودک بیش نیست در مسیر زندگانی هر دلی هم کیش نیست دیده بر هم می زنی عمرت به پایان می رسد روزگار عمر ما را لحظه هایی بیش نیست چشمه ی دل را ز هر آلودگی ایمن ب...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

ستاره چشمش که می وزید پر از آه سرد بود غم با تمام خنده‌ی او در نبرد بود آقا: ستاره های درخشان نمی خرید در بهت دست کوچک او طرح درد بود کودک تمام هستی خود را حراج کرد صد ها ستاره در سبد دوره گرد ب...

ادامه شعر
سامان نظری

بر مزارم کسی زاری نکند اشک تمساحی نثارم نکند آنکه در دنیا ندانست کیستم بعد مرگم پر توقع نیستم دربیابید هرکسی را کاستی ست بعد این دنیا نیازش هیچ نیست حَمدِ گرگان چو حسابی نشود از نبودش چه دلان شاد ش...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

احساس عجیب چه احساس عجیب... چه احساس عجیبی بی تودارم همین روزا که داری دور میشی واسه از یاد من رفتن یه روزی به بودن با یکی مجبور میشی برو بالا به سمت اسمونت... همون جایی که باید پا بذاری خودم ر...

ادامه شعر
فاطمه شایگان

زل زده نانی گرسنه به دهانِ لنگِ کودکی که زیر شولای خیابان درد می فروشد وکنج سگرمه های جیبش ،تار بر کوله ای که بر شانه اش جوش خورده جیغ می کشد پیغمبری ، تابوت خالیِ قرص های کفن پوش مادر و کفش های ش...

ادامه شعر
حشمت‌الله  محمدی

گاه یاد عصر ماضی می کنم با خیالم عشقبازی می کنم می روم تا خاطرات دور دست لحظه های گاه بالا، گاه پست کودکی هایی که باید خوش بُدند لیک با اندوه و حسرت پر شدند حسرت یک دست گرم ومهربان حسرت بابا که باش...

ادامه شعر
فیروزه  سمیعی

اتل متل پریدن تو آسمون دویدن رفتن به باغ ابرا گل ستاره چیدن اتل متل چه ماهه آینه اش حوض آبه لبش مثل گل سرخ لپاش رنگ اناره اتل متل چه خوبه بوسیدن روی ماه دستاش ستاره داره برای روی آفتاب اتل متل پاور...

ادامه شعر
بهرام داودپور

روزگاری بود اندر کودکی کوچه و دکان و حال فرحی چه صفایی بود در باغ صفا سایه و شکوفه های برمکی بوی مرزه در هوای پاک شهر میرسید از پشت بام خشتکی شکر آب در ظروف روحی و پیچش پنبه به چوب پشمکی در زمستان سپی...

ادامه شعر
فیروزه  سمیعی

شاه پریا نشسته با بال های شکسته تو خونه راش ندادن تو حوض نقره جسته اشک می ریزه بهار بهار آه می کشه قطار قطار از پیشونی نوشتش از سرگذشت زشتش همش داره می خونه از سختی زمونه این جا که مهتاب نداره د...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

باران باز باران... آمده با صد ترانه،، با ترانه،، بی ترانه،، ، میزند بربام خانه،،، خانه ام کو،،،،، کو ترانه؟ کو کجاست ان عاشقانه، آن دل دیوانه ام کو؟ بزم شور خانه ام کو؟کو پدر، آن یار خانه ...

ادامه شعر
فیروزه  سمیعی

دلم برای کاشی های آبی حوض که آینه دار ماهی های سرخ بودند برگ سبز رقصان در آب و مورچه ی ناخدا زمزمه ی مداد رنگی زرد‌ کوچک که عشق خورشید کودکی بود گل سرخ بشقاب جهیز مادرم سر چراغی سفره قلمکار که د...

ادامه شعر
شهریار جعفری منصور

ظرف چینی که شکست مادر از خواب پرید پسرک هیچ نگفت خواهرش جیغ کشید تا بخواهند که کاری بکنند پدر از راه رسید پسرک هیچ نگفت پدرش آه کشید پسرک خواست که حرفی بزند اشک بر گونه چکید پسرک هیچ نگفت پدرش گفت که ...

ادامه شعر
جواد  جهانی فرح آبادی

درد بابا صبح بودوشرشرباران حیاط خانه را باگل ولبخندوبوی عشق عطرآگین نمود باصدای درتمام اهل خانه شادمان سوی بابا باشتاب وخنده های صبح زود بچه هاسرگرم بازی در کنارحوض آب سفره ای گسترده مادرزیر سایه روی ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《روزگار غم》 غزل ابر بارانی نمی بارد زمین خشکیده است طفل دوران گشته بی مادر دلش غم دیده است برکه ها خالی ز ماهی ، گشته این دریا کویر ماهیِ لب تشنه را گو چشمه ها خشکیده است مرغ خوشخوان را بگو دیگ...

ادامه شعر
شهریار جعفری منصور

دختر گل را چید بیچاره افتاد و مرد نیلوفر در پارک

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

مثل یک لاستیک سوخته‌ای، وسط انقلاب افتادم خسته و زخمی و لگدکوبم، بنده اهل گلوله آبادم بچکان هرچه در سرت داری، من به تیر خلاص محتاجم بچکان تا بیات‌تر نشود طعم ته‌مانده‌های فریادم آه، نفرین به دست دک...

ادامه شعر
 رزیتا دغلاوی نژاد

( قناعت ) رفته بودیم به بازار خرید لباس و شلوار من یه لباس رو دیدم با شوق یهو پریدم مامان تا دید پسندید منو نگاه کرد خندید بابا هم اومد با خنده گفتش که میپسنده تا بابا داد اجازه رفتم داخل مغا...

ادامه شعر
حافظ کریمی

سوگند به خداوند که جهان مزرعه بیش نیست پس اینهمه حرص و طمع و جوش برا چیست دیروز پدر و مادر و همسایه ای در مزرعه بودند امروز به جز عکسی از آنها دیگه هیچ نیست انگار که هیچوقت نبودند و نبودیم به یکج...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا