۱_
ترس، سگ نگهبان، کاخ استبداد است...!

۲_
در لحظه ی نگاهت، گربه ی احساس،
لیس می زند، دست کودک عشق را ...!

۳_
چشم سبز و گونه ی سپید و لب سرخ تو،
پرچم جمهوری اهورایی غم زده گان جهان است !

مهدی بابای...

کودک اندوه، با سنگ می شکند،
شیشه ی احساس را، در غروب...!

مهدی بابایی ( سوشیانت )

بگو ببینم،
کدام کودک بازیگوشی،
در یک سپیده دم خمار،
در چشم هایت یک شیشه دوات سیاه ریخته،
و دست لرزان کدام اتفاقی،
بر روی گل های پیراهن ات،
یک شیشه عطر ریخته،
که چشم هایت این همه سیاه،
و تن ات چنین خوش...

در هر تابستان،
با تابش آفتاب تموز،
پوست خربزه های رسیده،
شکاف بر می دارد در جالیز،
شبیه ترک انار لب های شیرین تو ،
در پاییز .

مهدی بابایی ( سوشیانت )...

در کویر،
برکه و رود و جویباری نبود،
ناگزیر،
تصویر ماه آزادی،
گاه در چاه چشم های تو می افتاد،
و گاه،
در حجم یک دانه انگور بر خاک افتاده .

مهدی بابایی ( سوشیانت )...