.....آ خدا....
یه روز صبح
وقتی خدا میخواست
گل‌های تو باغچه رو
آب بده
بلبلاش شعر
بخونند
قناری هاش
رو تاب بده
پیرمرد کت بپوشه
پرندهاش رو دون بده
زیر گل یه مورچه
لونه کنه
آروم بگه
آخدا
سیلت سی چی ...
....سجاده ای پهن......
من از صبح
تا طلوع
فقط یک نگاه
لازم دارم
تا دوباره
صبح بخندد
من ان صبح را
دوست دارم
من دوست دارم
وقتی
افتاب پر باز میکند
ستاره ها
کنارش نشسته باشند
ماه هم حلال باش
هرچند...
....شعر پارسی.....
این می به جمال بی کران می ارزد
بر شادی روی دگران می ارزد
ساقی شود و باده بریزد هر بار
ساقی شدن پیر و جوان می ارزد
محمود شوی زنده کنی نامش را
این زنده شدن به خوش زبان می ارزد
هر...
....کشتگان کوی منا.......
آنقدر گرد
شمع گشت
تا
بالش بسوخت
آتشی در جانش
آتش می‌فروخت
چون که سوخت
لایق افلاک شد
سر به زیر آورد
و
راهی خاک شد
با تن سوخته
باز
لبخند داشت
گویی از سوختن
جانی از قند داش...
....دیش لمبو......
یک گوشه دنج
مثل خونه
مشتی حسن
که
کلاهش
پس معرکه بود
وقتی
فکر میکرد
تنهاست
و
میخواست
حرف دلش را بزند
دلش لبریز از
باد بود
کسی
باور ندارد
که مشتی
حسن
بقال سر کوچه
دیگر
ب...
تبلیغات
