حکایت عجیبی است.......
هرگاه هوایش کردم.............
تمام بدنش درد می کشد..............
لعنت به تو...............
که برای فراموش کردن .......
خاطره های باتوبودن.............
هیچ راهی رابرایم نزاشته ای
چون همه راه ها رارفته ایم .......!...
مهتابم : بگو شبت آرام و پرستاره
تا با احساس گرم تو آرام بگیرم
یک لحظه اگر کم شود طعم احساست به من
بر کرده و ناکرده خود در محضر تو عذر پذیرم
معشوقه من دل و دلداده من ...
عاشق شدم،تمام وقتم شده خیره به در
درها باز و بسته شدن و خبری از تو نشد...
کجایی پس لعنتی ........
ساحل جواب سیلی زدن موج دریا را نخواهد داد.
گاهی فقط سکوت سزای جواب دادن غرور دریاست.
تبلیغات
