از همون روزی
که با تو
از غم دنیا گفتم
گفت و گوی ساده بود
اما
حرف دلمو با تو وا کردم
حرف من تلخِ اما
حقیقت این روزهای ماست
روزهای طلوع غم ها
روزهای سخت پیش رو مون
روزهای سخت زمستون
از غروب توی خیابون های
سرد و خاموش با تو گفتم
از طلوعی تازه نه
از غروب خورشید
فردا با تو گفتم
شاید دست های تو
آخر امید رهایی باشه
پس بیا
منو با نور آشنا کن
بیا تا این زمستون
آخرین روزها زمستون ما باشه
بیا تا فردامون بهاری و سبز باشه
بیا تا این افسانه سیاه رو
بسپاریم به دست باد
بیا تا رویا رو
به حقیقت تبدیل کنیم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 23 مهر 1400 08:16
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید