حیف است که در پایِ من ای یار بسوزی
چون شمع به ویرانهیِ اغیار بسوزی
پروانه ای و من چو گیاهِ سرِ دیوار
گردِ سرِ من نیست سزاوار بسوزی
تو آتشی و من شرری کوچک و خردم
سوزانم اگر چون تو به بازار بسوزی
خورشیدی و من شب زده ای زار و زبونم
باید که برایِ دلِ بیدار بسوزی
بگذار که در خلوتِ میخانه بمیرم
حیف است به پایِ منِ میخوار بسوزی
#جواد_امیرحسینی
18 مرداد 1400
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 20 امرداد 1400 18:53
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
علی معصومی 22 امرداد 1400 08:28
درود ها بر شما
جناب حسینی نازنین
افرین
◇◇◇
ای شمع همان بِه که در اندیشه فردا
همواره به یلدای شبی تار بسوزی
محمد رضا درویش زاده 22 امرداد 1400 13:18
بسیار زیبا درود بر شما رفیق نازنین