عمری ست بیقرارم چشمی به راه دارم
از دوری ات مسافر قلبی پرآه دارم
هنگام رفتن تو دست از طلب کشیدم
حال کنون خود را زآن اشتباه دارم
هر صبح با شقایق راز و نیاز گویم
شب خلوتی دگر با پروین و ماه دارم
در انتظار وصلت جان از تنم بدر شد
رخسار زرد و بیمار بر آن گواه دارم
تا در برِ تو بودم دنیا به کامِ من بود
بی تو سیاه گیسو، بختی سیاه دارم
هر چند دیگر از من یادی نمی کنی تو
امّا هنوز امّید بر یک نگاه دارم
مهراد ناله کم کن دستی به آسمان بر
کم گو که رو سیاهم شرم از گناه دارم
۲۹ مهر ۱۴۰۰
#جواد_امیرحسینی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 29 مهر 1400 17:16
درود بزرگوار ا