#غزل
دیدار
عاقبت رخ را نمایان کرد و دل دیوانه کرد
آتشی در جان فکند و هر دو را ویرانه کرد
تا حجاب از چهرهیِ چون ماهتابش برگرفت
دیده را مست از میِ آن جلوهیِ مستانه کرد
چشمِ بیمارش سراسر عشق بود و مهر بود
همچو شمعی جانِ ما را گردِ خود پروانه کرد
خرمنِ گیسویِ مشکین اش سپرده دستِ باد
بی گمان دستِ نسیمِ صبح آنرا شانه کرد
گونه هایش بوسه خواه و رنگِ مهتابِ سپید
دل هوایِ بوسه ای از گونه اش دزدانه کرد
تا نظر بر سرخیِ لب هایِ او انداختم
لب هوایِ جرعه ای از ساغر شاهانه کرد
تا که از نو خواستم او را ببینم رفته بود
از سرِ خود باز ما را بی وفا رندانه کرد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 26 آذر 1400 23:36
درود بر شما